جشن نامه آیت الله دکتر بهشتی

مروری بر 53 سال زندگی آیت الله بهشتی
عالمی نواندیش با تفکری تشکیلاتی

بیژن مومیوند

آیت الله شهید دکتر سیدمحمد حسینی بهشتی روحانی نوگرایی با ویژگی های منحصر به فرد بود. او از تحصیلات حوزوی و دانشگاهی در بالاترین سطح برخوردار بود، به سه زبان خارجی (عربی، انگلیسی و آلمانی) تسلط داشت، از معدود روحانیونی بود که با مدرنیته و مظاهر دنیای جدید بر سر مهر بود و در عین پایبندی به سنت دینی، شیوه زیست مدرن را تقبیح نمی کرد. علیرضا بهشتی درباره ویژگی های خاص پدر می گوید؛ «شهید بهشتی با مظاهر زندگی جدید مخالفتی نداشت. فکر می کنم اولین طلبه یی که در منزل خودش در قم رادیو داشت، ایشان بود. ایشان با تدریس در قم، امورات شان را می گذراند. از حوزه هم شهریه نمی گرفت. شاید از نخستین روحانیونی بود که پشت فرمان اتومبیل می نشست و رانندگی می کرد؛ چه در اروپا چه در ایران. مادرمان را نیز به اخذ گواهینامه رانندگی تشویق می کرد. در آن روزگار ما تلویزیون سیاه و سفید گراندیک داشتیم که از آلمان آورده بودیم و برنامه های آن را هم می دیدیم. خودشان مرتب اخبار را از تلویزیون دنبال می کردند، علاوه بر اینکه هر روز روزنامه ها را مطالعه می کردند، به ویژه صفحات سیاسی را. پدر برنامه روزانه خیلی دقیق داشت. مشخص بود که مثلاً این زمان صرف چه کاری خواهد شد. اهل ورزش بود و به ورزش هایی چون شنا، کوهنوردی، والیبال و پینگ پنگ علاقه داشت. برای ما هم برخی وسایل ورزشی مثل میز پینگ پنگ را فراهم کرده بود. هر امری را که جزء مسلمات دینداری می دانست، هیچ گاه در حفظ آن تردید نمی کرد و در این موضوع هم با کسی رودربایستی نداشت. مثلاً در آلمان وقتی زمان اذان می شد، در کنار بزرگراه، حصیری را که همواره با مهر و قبله نما در صندوق عقب ماشین داشت، پهن می کرد و نماز اول وقت می خواند. در اروپا هم با لباس روحانی تردد می کرد. در این زمینه ها هیچ وقت افراط و تفریط مشاهده نکردم. ما از تلویزیون برنامه های کودک را می دیدیم و او اخبار را. روزهای جمعه هم بعدازظهرها فیلم سینمایی داشت که اگر تشخیص می دادیم فیلم مناسبی نیست، بدون اینکه کسی به ما بگوید، تلویزیون را خاموش می کردیم. احتیاجی نبود پدر به ما تذکر بدهد. ولی تاکید می کردند زیاد پای تلویزیون ننشینید. بروید ورزش یا مطالعه کنید. در آلمان هم تلویزیون داشتیم.»1

---

سید محمد حسینی بهشتی، که گاه به اشتباه او را محمدحسین بهشتی می نامند، دوم آبان 1307 در یکی از محله های بسیار قدیمی اصفهان به نام لومیان (لنبان) به دنیا آمد. سیدمحمد تنها فرزند پسر خانواده روحانی حسینی بهشتی بود. جد مادری اش، میرزا محمدصادق خاتون آبادی از علما و مدرسان معروف اصفهان بود. جد پدری اش میرزا محمد هاشم نیز از عالمان شهر اصفهان بود و پدرش، سیدفضل الله مردی روحانی و از مدرسین حوزه علمیه اصفهان بود و گاهی برای اقامه نماز جماعت به روستاهای اطراف می رفت.

سال های کودکی

دکتر بهشتی از دوران کودکی و نوجوانی خود چنین یاد می کند؛ «تحصیلاتم را در یک مکتب خانه در سن چهارسالگی آغاز کردم. خیلی سریع خواندن و نوشتن و خواندن قرآن را یاد گرفتم و در جمع خانواده به عنوان یک نوجوان تیزهوش شناخته شدم شاید سرعت پیشرفت در یادگیری این برداشت را در خانواده به وجود آورده بود. تا اینکه قرار شد به دبستان بروم. وقتی به دبستان دولتی ثروت که بعدها 15 بهمن نامیده شد، رفتم از من امتحان ورودی گرفتند و گفتند باید به کلاس ششم برود، ولی از نظر سن نمی تواند. بنابراین در کلاس چهارم پذیرفته شدم و تحصیلات ابتدایی را در همان جا به پایان رساندم و در امتحان ششم ابتدایی شهر نفر دوم شدم. بعد به دبیرستان سعدی رفتم. سال اول و دوم را در دبیرستان گذراندم و اوایل سال دوم بود که حوادث شهریور20 پیش آمد. با حوادث شهریور 20 علاقه و شوری در نوجوان ها برای یادگیری معارف اسلامی به وجود آمده بود.2 دبیرستان سعدی در نزدیکی میدان شاه آن موقع و میدان امام کنونی و نزدیک بازار قرار دارد و مدارس بزرگ طلاب هم همان جاست؛ مدرسه صدر، مدرسه جده و مدارس دیگر. البته به طور طبیعی بین دبیرستان و منزل ما حدود چهار پنج کیلومتر فاصله بود که معمولاً پیاده می آمدیم و برمی گشتیم. این سبب شد که با بعضی از نوجوان ها که درس های اسلامی هم می خواندند، آشنا شوم. غ...ف یک همکلاسی داشتم که او هم فرزند روحانی بود. نوجوان بسیار تیزهوشی بود و پهلوی من می نشست. او در کلاس دوم به جای اینکه به درس معلم گوش کند، کتاب عربی می خواند. اگر حافظه ام اشتباه نکند، کتاب معالم الاصول می خواند که در اصول فقه است. خب، اینها بیشتر در من شوق به وجود می آورد که تحصیلات را نیمه کاره رها کنم و بروم طلبه شوم. به این ترتیب در سال 1321 تحصیلات دبستانی را رها کردم و برای ادامه تحصیل حوزوی به مدرسه صدر اصفهان رفتم، چون در این فاصله یک مقدار خوانده بودم.»3

طلبگی و دانشجویی

محمد از سال 1321 تا 1325 در اصفهان ادبیات عرب، منطق، کلام و سطوح فقه و اصول را با سرعت می خواند و اواخر دوره سطح بود که تصمیم می گیرد برای ادامه تحصیل به قم برود. دوره یی که باقی طلبه ها در 10 سال می خواندند در چهار سال به اتمام رساند و راهی قم شد. در آن زمان طلبه ها جز درس خواندن کاری نمی کردند و زندگی خود را با شهریه یی که از مدرسه می گرفتند می گذراندند، اما او در کنار تحصیل، تدریس نیز می کرد و خرج زندگی خود را از این راه در می آورد. یاد گرفتن زبان انگلیسی نیز از دیگر کارهای ویژه محمد بود که سایر طلبه ها انجام نمی دادند.

دکتر بهشتی درباره ورودش به قم می گوید؛ «در سال 1325 به قم آمدم. شش ماه اول بقیه سطح، مکاسب و کفایه را تکمیل کردم و از اول 1326 خارج را شروع کردم. درس خارج فقه و اصول را نزد استاد عزیزمان آیت الله محقق داماد می رفتم و همچنین درس استاد و مربی بزرگوارم و رهبرمان امام خمینی و بعد درس مرحوم آیت الله بروجردی، مقداری درس مرحوم آیت الله سیدمحمدتقی خوانساری و مقدار خیلی کمی هم درس مرحوم آیت الله حجت کوه کمری.غ... ف به قم که آمدم به مدرسه حجتیه رفتم. مدرسه یی بود که مرحوم آیت الله حجت تازه بنیانگذاری کرده بودند. از سال 1325 در قم بودم و این درس ها را می خواندم. در آن سال هایی بود که استادمان آیت الله طباطبایی از تبریز به قم آمده بودند. در سال 1327 به فکر افتادم تحصیلات جدید را هم ادامه دهم. بنابراین با گرفتن دیپلم ادبی به صورت متفرقه و آمدن به دانشکده معقول و منقول که حالا الهیات و معارف اسلامی نام دارد دوره لیسانس را در فاصله سال های 27 تا 30 آنجا گذراندم. سال سوم و سال آخر دانشکده را برای اینکه هم بیشتر از درس های جدید استفاده کنم و هم زبان انگلیسی را کامل تر کنم، به تهران آمدم.»

سال های 1329 و 1330 که اوج مبارزات نهضت ملی شدن نفت بود، شهید بهشتی مشتاقانه در تظاهرات و اجتماعات و میتینگ ها شرکت می کند و در جریان 30 تیر 1331 که به اصفهان می رود، در جمع اعتصاب کنندگان در ساختمان تلگراف خانه سخنرانی می کند و تلاش های مردم ایران در رابطه با ملی شدن نفت و مبارزه با استعمار انگلیس را با اقدامات مردم مصر و جمال عبدالناصر در مساله کانال سوئز مقایسه می کند.

او پس از گرفتن لیسانس تصمیم می گیرد برای مطالعه فلسفه غرب با بورس تحصیلی که در آن قبول شده بود به خارج از کشور سفر کند. در آن زمان شهید بهشتی در کلاس های فلسفه، در بحث هایی که می شد اشکال می گرفت و با استاد جدل می کرد و استاد نیز به همان شیوه پاسخ ایشان را می داد. گاه حتی سوال و جواب ها به داد و فریاد کشیده می شد. به همین دلیل وی از فلسفه اسلامی ناامید شده بود. در همان دوره علامه طباطبایی از تبریز به قم می آید. شهید بهشتی با اینکه به استاد جدید هم امیدی نداشت، اما با اصرار دوستش شهید مرتضی مطهری در یک جلسه از کلاس های علامه حاضر می شود. بعد از کلاس اشکالی که به درس علامه داشت به ایشان گفت. علامه با دقت به ایشان گوش کردند و با او با آرامش و بدون تعصب و تندی بحث کرد. این برخورد علامه طباطبایی چنان روی بهشتی تاثیر گذاشت که ایشان قید تحصیل در خارج از کشور را زد و دوباره به قم برگشت.

در فکر حرکت فرهنگی نو

سال 1330شهید بهشتی وارد آموزش و پرورش آن زمان می شود و در دبیرستان حکیم نظامی به تدریس زبان انگلیسی می پردازد. از ثمرات این دوره از زندگی ایشان برقراری ارتباط موثر با فرهنگیان و دانش آموزان بود. در سال 1331 با بانو عزت الشریعه مدرس مطلق که از اقوام مادری اش بود، ازدواج می کند. دو سال بعد با همراهی دوستانش، مدرسه یی به نام «دین و دانش» در قم تاسیس می کنند که در آن زمان نخستین تجربه آموزش و پرورش در یک محیط مذهبی بود؛ «با همکاری دوستان، دبیرستانی به نام دین و دانش در قم تاسیس کردیم که مسوولیت اداره اش مستقیماً بر عهده من بود و تا سال 1342 که در قم بودم همچنان مسوولیت اداره آن را بر عهده داشتم. در ضمن در حوزه هم تدریس می کردم و یک حرکت فرهنگی نو هم در حوزه به وجود آوردیم و رابطه یی هم با جوان های دانشگاهی برقرار کردیم و پیوند میان دانشجو و طلبه و روحانی را پیوندی مبارک یافتیم و معتقد بودیم این دو قشر آگاه و متعهد باید بر پایه اسلام اصیل و خالص همیشه دوشادوش یکدیگر حرکت کنند. در ضمن آن زمان ها فعالیت های نوشتنی هم در حوزه شروع شده بود. مکتب اسلام، مکتب تشیع؛ اینها آغاز حرکت هایی بود برای تهیه نوشته هایی با زبان نو و برای نسل نو، اما با اندیشه عمیق و اصیل اسلامی. در پاسخ به سوالات این نسل، مختصری در مکتب اسلام و بعد بیشتر در مکتب تشیع همکاری می کردم.»

در سال 1335 دوره دکترای خود را در رشته فلسفه آغاز می کند، اما با توجه به فعالیت در قم و مبارزات و سفر به آلمان نمی تواند به موقع دوره دکترا را به پایان برساند و سرانجام در سال 1353 از پایان نامه دکترای خود تحت عنوان «مسائل مابعدالطبیعه در قرآن» دفاع می کند.

در سال 1339 او و آیات عظام علی مشکینی، عبدالرحیم ربانی شیرازی و آیت الله گلپایگانی و مدرسین دیگر درصدد برمی آیند به حوزه علمیه قم سازماندهی بیشتری بدهند. این تلاش به تهیه طرح و برنامه یی 17ساله برای تحصیل علوم اسلامی انجامید و اساس تشکیل مدارسی چون مدرسه حقانی شد؛ «در سال 1339 ما سخت به فکر سامان دادن به حوزه علمیه قم افتادیم و مدرسین حوزه برای برنامه ریزی، نظم حوزه و سازماندهی به حوزه جلسات متعددی داشتند. در دو تا از این جلسات بنده هم شرکت داشتم. کار ما در یکی از این جلسات به ثمر رسید و آقای ربانی شیرازی، مرحوم آقای شهید سعیدی، آقای مشکینی و خیلی دیگر از برادران شرکت داشتند. ما در طول مدتی توانستیم یک طرح و برنامه تحصیلات علوم اسلامی در حوزه تهیه کنیم و این پایه یی شد برای تشکیل مدارس نمونه یی که نمونه معروف ترش مدرسه حقانی (منتظریه به نام مهدی منتظر سلام الله علیه) است.»

دکتر بهشتی سال 42 به استخدام اداره فرهنگ قم درمی آید، اما به دلیل فعالیت های مختلف سیاسی و فرهنگی در اواخر همین سال به اجبار قم را ترک می کند و به تهران منتقل می شود. در مکاتبه یی که اداره کل سوم ساواک با ساواک تهران می کند درخصوص لزوم تحقیق در مورد تحریک عده یی از فرهنگیان و دانش آموزان قم علیه رژیم پهلوی توسط آیت الله بهشتی و سعید تهرانی پس از حادثه مدرسه فیضیه چنین آمده است؛ «طبق اطلاع واصله پس از حادثه قم و بازداشت آقای خمینی بین معلمان و فرهنگیان و دانش آموزان قم تحریکات شدیدی علیه هیات حاکم به عمل می آید که سردسته آنان سعید تهرانی آموزگار دبستان ملی فیض است. یکی دیگر از محرکین سیدبهشتی لیسانسه معقول و منقول می باشد که در دبیرستان دین و دانش شهرستان مزبور تدریس می کند و آنچه مسلم است تحریکات نامبردگان در دانش آموزان علیه دستگاه دولتی موثر و محسوس است خواهشمند است دستور فرمایید سریعاً به موضوع بالا رسیدگی و گزارش مشروحی از این فعالیت ها در قم تهیه و ارسال دارند.»4

یکی دیگر از موضوعات مورد توجه ساواک مساله انتقال محل خدمت بهشتی از اداره فرهنگ قم به تهران است. در مکاتبه یی که مولوی رئیس ساواک تهران با اداره کل سوم ساواک دارد علت انتقال ایشان به تهران را چنین عنوان می کند؛ «برابر گزارش ساواک قم نامبرده از عناصر ناراحت فرهنگ قم بوده است که ضمن تماس با اداره فرهنگ قم نسبت به انتقال وی اقدام شود.»

دکتر بهشتی بعد از اینکه به تهران منتقل می شود با گروه های مخالف حکومت از جمله «هیات های موتلفه اسلامی» ارتباط برقرار می کند و پس از مدتی از سوی امام خمینی به عضویت شورای فقهی- سیاسی این گروه برگزیده می شود. سال 43 در اصفهان، پس از سخنرانی اعتراض آمیزی علیه حکومت پهلوی دستگیر می شود و پس از آزادی در همین سال، بنا به درخواست مسلمانان هامبورگ و اصرار برخی از مراجع تقلید خصوصاً آیت الله سیدمحمدهادی میلانی به آلمان می رود و «مرکز اسلامی هامبورگ» را بنیان می نهد.

بازگشت و مبارزه

دکتر بهشتی بعد از پنج سال در سال 49 بر حسب ضرورت به ایران می آید و توسط ساواک ممنوع الخروج می شود. پس از بازگشت مجدداً در آموزش و پرورش مشغول به کار می شود و سپس به عنوان کارشناس ارشد در کتاب های علوم دینی در سازمان کتاب های درسی ایران اشتغال پیدا می کند و به همراه شهید دکتر محمدجواد باهنر به تالیف کتب درسی برای مدارس اقدام می کنند. در کنار کارهای علمی و تکمیل کتاب های در دست تالیفش و امور مربوط به حوزه، جلسات تفسیر قرآن را در «مکتب قرآن» برگزار می کند که دختران و پسران جوان در آن شرکت می کنند و در مناسبت های مختلف به سخنرانی می پردازد.

در 18 فروردین 54 به خاطر فعالیت هایش در یک بازجویی به اتهام اقدام علیه امنیت ملی بازداشت می شود و چند روزی را در کمیته مرکزی ضدخرابکاری می گذراند. او در جواب اتهاماتی همچون ارتباط با عواملی که فعالیت ضدامنیتی دارند و تشکیل جلسات بحث و گفت وگو پیرامون مسائل ضدملی و... چنین می گوید؛ «تبلیغ من در همه نوشته ها و گفته ها صرفاً در جهت تقویت مبانی عقیدتی اسلامی، سلامت اخلاقی، پرهیز از آنچه مخالف این دو اصل بوده است. و از آنجا که جلسات بحث ما چه آنها که در مجامع عمومی بوده و چه آنها که در منزل خودم بوده، علنی و عمومی و باز است، نقطه ابهام و اختفایی در آن نمی یابم. خوشوقت خواهم شد که به نمونه هایی از این بحث ها اشاره شود. شاید آنچه را که من در صحبت ها ( بی زیان) تلقی می کنم در نظر مقامات مربوط رنگ دیگر دارد.»

آیت الله بهشتی سال 55 همراه با دیگر روحانیون انقلابی برای ایجاد تشکیلاتی منسجم فعالیت هایی را سامان می دهند که به ایجاد روحانیت مبارز منجر می شود و از سال 56 و با اوج گیری انقلاب بر دامنه فعالیت هایش می افزاید. با آغاز سال 57 دامنه مبارزات شدت بیشتری پیدا می کند لذا ساواک نظارت و کنترل خود را بر نیروهای مذهبی و ارتباط های آنان بیشتر می کند. اداره کل سوم ساواک در دستوری به ساواک تهران مبنی بر کنترل فعالیت های آیت الله بهشتی به دلیل ارتباط وی با مخالفان رژیم، چنین عنوان می کند؛ «دو ماه پیش و هنگام اوج تظاهرات اخیر بهشتی به تهران وارد و در سازماندهی یکی از گروه های مذهبی که وابسته به امام خمینی می باشد شرکت داشته... ضمناً رابطه بین بهشتی و دیگر فعالان این گروه های مذهبی با مهندس بازرگان محرز و مسلم است.» حکومت بار دیگر در تاریخ 22 آذر 57 به علت فعالیت های آیت الله بهشتی در تظاهرات های مختلف و سخنرانی در روز عاشورا اقدام به بازداشت چند روزه ایشان می کند.

آیت الله بهشتی خود درباره فعالیت های دو سال منتهی به پیروزی انقلاب می گوید؛ «در سال 1355 هسته هایی برای کارهای تشکیلاتی به وجود آوردیم و سال 1357- 1356 روحانیت مبارز شکل گرفت و در همان سال ها درصدد ایجاد یک تشکیلات گسترده مخفی یا نیمه مخفی و نیمه علنی به عنوان یک حزب و یک تشکیلات سیاسی بودیم. در این فعالیت ها دوستان مختلف همیشه با هم بودیم. در سال 56 که مسائل مبارزاتی اوج گرفت، همه نیروها را متمرکز کردیم. در سال 57 بار دیگر به مناسبت فعالیت و نقشی که در این برنامه های مبارزاتی و راهپیمایی ها داشتیم، در عاشورا چند روزی مرا دستگیر کردند و به اوین و بعد به کمیته بردند و باز آزاد شدم. به فعالیت ها ادامه دادم تا سفر امام به پاریس. بعد از رفتن امام به پاریس چند روزی خدمت ایشان رفتیم و هسته شورای انقلاب تشکیل شد. با نظرهای ارشادی که امام داشتند و دستوری که ایشان دادند، شورای انقلاب هسته اصلی اش مرکب بود از آقای مطهری، آقای هاشمی رفسنجانی، آقای موسوی اردبیلی، آقای باهنر و بنده. بعدها آقای مهدوی کنی اضافه شدند و بعد آقای خامنه یی، مرحوم آیت الله طالقانی، آقای مهندس بازرگان، دکتر سحابی و عده دیگری هم اضافه شدند.»

از تشکیل حزب تا شهادت

هفت روز پس از پیروزی انقلاب با تلاش های گسترده شهید دکتر بهشتی و افرادی چون آیت الله سیدعبدالکریم موسوی اردبیلی، اکبر هاشمی رفسنجانی، سیدعلی خامنه یی و شهید محمدجواد باهنر در 29 بهمن 57 حزب جمهوری اسلامی اعلام موجودیت کرد و ایشان به عنوان دبیرکل حزب انتخاب شد. اولین شماره روزنامه جمهوری اسلامی (ارگان حزب جمهوری اسلامی) نیز در 9 خرداد 58 منتشر شد. در 14 مرداد 58 که انتخابات خبرگان قانون اساسی برگزار شد دکتر بهشتی توانست 60 درصد آرای تهرانی ها را کسب کند و در اولین جلسه مجلس خبرگان که در 28 مرداد تشکیل شد به عنوان نایب این مجلس انتخاب شد. آیت الله بهشتی در اداره مجلس خبرگان و تدوین قانون اساسی نقش بسیار کلیدی داشت.

در چهارم اسفند 58 امام دکتر بهشتی را به ریاست دیوان عالی کشور منصوب کرد. از این به بعد ابوالحسن بنی صدر به دکتر بهشتی و حزب جمهوری بیش از همیشه به عنوان رقیب نگاه می کند و به همراه حامیانش تا جایی که می توانستند علیه دکتر بهشتی و حزب فعالیت های تخریبی انجام می دادند. اقدامات رادیکال بنی صدر سرانجام منجر به رای عدم کفایت مجلس در 31 خرداد 60 و عزل او از ریاست جمهوری توسط امام می شود. پس از عزل بنی صدر در دوم تیر بر اساس قانون اساسی شورای موقت ریاست جمهوری توسط آقایان محمدعلی رجایی (نخست وزیر)، سیدمحمدحسین بهشتی (رئیس دیوان عالی کشور) و اکبر هاشمی رفسنجانی (رئیس مجلس شورای اسلامی) تشکیل می شود. پنج روز پس از تشکیل شورای موقت ریاست جمهوری دفتر حزب جمهوری توسط یکی از عناصر نفوذی در حزب به نام محمدرضا کلاه که منشی حزب بود، منفجر می شود و دکتر بهشتی و بسیاری دیگر از اعضای حزب در این حادثه به شهادت می رسند.

پی نوشت ها؛------------------------

1- ماهنامه سوره، شماره 33

2- پس از شهریور 1320 و تبعید رضاشاه، فضای بازتری برای فراگیری معارف اسلامی به وجود آمده بود.

3- تمام نقل قول هایی که از شهید بهشتی آمده به نقل از گفت وگویی است از ایشان که روزنامه جمهوری اسلامی در تاریخ 13/4/60 منتشر کرده بود. به دلیل بهتر خوانده شدن پاره هایی از گفته های دکتر بهشتی ویرایش شده است.

4- گزارش های ساواک به نقل از آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی است.

خدا خواست که شهید شود
مادر شهید دکتر بهشتی مرحومه معصومه بیگم خاتون آبادی خاطراتش را از کودکی، نوجوانی و ازداوج آیت الله بهشتی چنین نقل می کند؛ «تا 17سالگی پهلوی من بود. بعد از اینکه به مدرسه رفت و هفت کلاس درس خواند، به طلبگی پرداخت و رفت بازار توی مدرسه بازار درس عربی را خواند و بعد که 17سالش شد، آمد و گفت؛ «مادر اجازه بدهید که من بروم قم. چون اینجا استادی برای من نیست.» رفت قم پای درس آقای طباطبایی و آقای خمینی (که آن موقع معروف بودند به حاج آقا روح الله) و بعداً نامه نوشت که من دارم درس می خوانم. پدرش وقتی رفت به قم برگشت و گفت؛ «بچه ما پیش آقای خیلی خوبی است.» از 17سالگی که رفت از اینجا برایش خرجی می فرستادیم. سالی دو بار بیشتر به اینجا نمی آمد و آن هم سه ماه تابستان بود. تا 25سالگی ازدواج نکرد. یکی از دفعاتی که به اصفهان آمده بود، گفت؛ «مادر، آقایان قم می خواهند مرا زن بدهند. می خواهم از اصفهان زن بگیرم که محرک من بشود که بیشتر به شما سر بزنم.» نوه عمویم را برایش خواستگاری کردم و بعد او به قم رفت. بعد هم سالی سه ماه می آمد اصفهان، زن و بچه اش را می آورد. سه تا بچه داشتند و خانمش سر علیرضا حامله بود که پدرش فوت کرد.»

زمانی که آیت الله بهشتی به شهادت می رسد تا مدتی خبر شهادتش را به مادرش اطلاع نمی دهند. خانم خاتون آبادی درباره چگونگی مطلع شدنش از شهادت دکتر بهشتی چنین می گوید؛ «از شهادتش تا 40 روز خبر نداشتم. خواهرش پنهان می کرد. رادیو و تلویزیون را از جلوی من برداشته بودند. مرامش این بود که هفته یی یک بار به من تلفن بزند یا صبح یا ظهر و من از دخترم می پرسیدم، «مادرجان، چرا داداشت تلفن نمی زند؟» می گفت، «رفته اند استراحت و مسافرتند.» می گفتم، «حتماً به دستور آقای خمینی به جایی رفته که تلفن نمی زند.» روز عید رفته بودم وضو بگیرم و نماز و قرآن بخوانم. روز اول ماه شوال بود. به بچه ها گفتم «پسر من در میان این 72 تن بود، چون که نمی شد که یک ماه بگذرد و تلفن به من نزند. بچه من هم داخل این شهیدان بوده، شما می خواهید به من نگویید.» یکدفعه دیدم خانه را سکوت فرا گرفت. دکترها هم می گفتند بگذارید خودشان بفهمند. بعداً هم که فهمیدم یک مقدار بی تابی کردم و گفتم «خدایا به من صبر بده و ایمان مرا نگیر. حالا که بچه من رفت، ایمان باقی بماند.« و خدا هم صبر داد. کسی که برای خدا سخنرانی می کرد و به خاطر خدا شهید شده، اگر برایش ناراحت باشم، خدا ناراحت می شود و خدا خواست که شهید شود. در سخنرانی هایش از خدا درخواست شهادت می کرد و خون پاکش را در راه خداوند داد و شکر می کنم. اگر کسی از خدا ترسید، دنیا را دارد، آخرت را دارد، همه چیز دارد. اگر از خدا ترسید، دروغ نمی گوید، اگر از خدا ترسید، فساد نمی کند و عاقبت به خیر می شود.»

منبع؛ شاهد یاران
http://www.etemaad.ir/Released/88-08-03/307.htm

جشن نامه آیت الله دکتر بهشتی

آخرین دیدار
خاطره یی از علیرضا بهشتی
صبح هفتم تیر برای آخرین بار ایشان را دیدم. من بودم و مادر و خواهر کوچکم. آقای بهشتی برخلاف روزهای دیگر که لباده می پوشیدند آن روز قبا پوشیدند. این قبا را هم از قم تازه برای ایشان آورده بودند. معمولاً قبل از خارج شدن از منزل هم عطر گل یاس می زدند. موقع خداحافظی ما را خیلی بیشتر از معمول در آغوش گرفتند. من به مادرم نگاهی کردم و با نگاه پرسیدم علت چیست؟ این آخرین مرتبه بود. صبح روز یکشنبه هفتم تیرماه سال 1360 دیگر او را ندیدم تا خبر انفجار دفتر مرکزی حزب و شهادت ایشان را شنیدم. گفتنی است در مراسم تدفین نتوانستیم در همان روز که شهدا را دفن می کردند، ایشان را دفن کنیم چون فشار جمعیت خیلی زیاد بود؛ جمعیتی که خودجوش با احساسات خاصی برای مراسم تشییع حاضر شده بودند. شب قبل از دفن هم نگران بودیم مساله یی برای جنازه پدر اتفاق نیفتد. به هر حال فردای آن روز صبح زود رفتیم و جنازه را دفن کردیم.
دیدگاه
مظلومیتی بزرگ تر از شهادت

محمدتقی فاضل میبدی

شاید آن طور که باید و شاید از نزدیک با مرحوم دکتر بهشتی آشنا نبودم اما به عظمت و شخصیت والای این مرد از زبان آیت الله موسوی اردبیلی که سال ها با ایشان در مسند قضا همکاری داشته پی بردم. آنچه مرحوم شهید بهشتی را علاوه بر ابعاد علمی در سطح حوزه و دانشگاه در حد اجتهاد و آگاهی های اجتماعی، در جامعه سرآمد می کرد علم و بردباری او و نحوه برخورد او با مخالفان بود. سخنرانی های ایشان و جلساتی که ایشان در صدا و سیما با مخالفان فکری خود در اوایل انقلاب داشت گویای این مدعاست و شاید این خصلت وجودی که او مدیریت بخش مهمی را در انقلاب بر عهده داشت ایشان را از برخی ممتاز و جدا می کرد.مرحوم شهید بهشتی این طور نبودند.شهید دکتر بهشتی با اینکه از لایحه قصاص دفاع می کرد و تیغ قصاص را بالای سر مجرم لازم می دانست ولی سایه رحمت را بر قتل و قصاص مقدم می داشت.

آن گونه که من از سنت مرحوم بهشتی می دانم ایشان به دنبال گسترش رحمت در انقلاب اسلامی و کند کردن تیغ قانون مجازات بود. من فکر می کنم آن چیزی که به عنوان اجرای حکم قصاص امروز مطرح است و دنیا به خاطر پاره یی از این احکام ما را ناقض حقوق بشر می داند برخی مسائل قضایی است و اگر دکتر بهشتی در دنیای امروز بود شاید برخی بحث های قضایی به گونه دیگری مطرح می شد. درست است که ما در قرآن آیه یی در مورد قصاص داریم اما در کنار مساله قصاص دو مساله مهم دیگر نیز مطرح است که معمولاً به این دو مساله کم توجهی می شود. اول اینکه از یک سو خداوند در قرآن می فرماید اولیای مقتول حق قصاص را دارند ولی اجرای این حق واجب نیست و هرگز این یک حکم الزامی نیست و اگر خانواده مقتول بخواهند می توانند ببخشند و خون بها بگیرند و البته از سوی دیگر در قرآن آمده است نباید برای پرداخت دیه قاتل را در فشار بگذارند و البته قاتل و خانواده اش نیز در پرداخت دیه کوتاهی نکنند. بنابراین مرحوم بهشتی در مسند قضا به این مسائل قرآنی توجه داشت و سعی او در این بود که در عین اینکه قانون قصاص باید باشد ولی عفو قرآنی را در حد امکان بر قصاص مقدم بدارد. من این آیه را در پاره یی از سخنان ایشان یافتم. در جای دیگر ایشان این مساله را مطرح کردند که آیا بریدن دست دزد در اسلام موضوعیت دارد یا طریقت؟ یعنی اگر ما برای از بین بردن دزدی در جامعه روش های تربیتی بهتری را در این روزگار داشتیم می توانیم از آن روش ها به جای قطع کردن دست استفاده کنیم. دکتر بهشتی این مساله را به صورت سوال مطرح می کند اما این نکته نشان دهنده بینش وسیعی است که ایشان نسبت به احکام حقوقی و جزایی اسلام داشته و ما شاهد بودیم که در اوایل کار که ایشان در مسند قضا قرار گرفتند دو گروه در برابر ایشان مانند دو لبه قیچی ایستادند؛ گروهی که از اساس با اسلام مشکل داشتند و گروه دیگر دینداران متعصب و تنگ نظرانی که با بینش شهید دکتر بهشتی مشکل داشتند. امام در بیانیه یی که در رابطه با شهادت ایشان صادر فرمودند بیان کردند که مظلومیت بهشتی در برابر شهادت او خیلی بزرگ تر است و آن چیزی که هنوز وجود دارد بینش و فکر بهشتی در جامعه ما است و آن طور که باید در بخش قضایی این بینش را دنبال کنند دنبال نکرده اند. ما امروز دچار تنگنایی هستیم که همواره آمار جرائم ما را بالا می برد و زندان ها را پر می کند. در نگاه شهید بهشتی حکومت اسلامی به این معنا نبود که در آن تنها احکام جزایی اجرا شود مثلاً فردی را به خاطر خطایی که از او سر زده سنگسار کنند یا قاتل را اعدام کنند. جامعه اسلامی از دیدگاه ایشان جامعه یی بود که هرچه کمتر این احکام اجرا شود و در عمل روش تربیتی به کار برده شود یعنی کند کردن تیغ قانون و گسترش سایه رحمت و تربیت در جامعه. ای کاش امروز آن بینش به جامعه ما مخصوصاً بین روحانیون به ویژه در قوه قضائیه باز می گشت. در یکی از سخنرانی ها، ایشان درباره عشق و عقل، خطاب به انسان می گوید؛ «ای انسان اگر می خواهی راحت زندگی کنی عشق را بر عقل حسابگر مادی حاکم کن.» این همان چیزی است که عارفان ما روی آن تاکید داشتند. نگاه یک روحانی مانند دکتر بهشتی به اسلام و احکام دین یک نگاه عارفانه و عاشقانه است. دکتر بهشتی با وجود اینکه در میان روحانیت رشد یافته بود و خود از روحانیون سرشناس بود اما با مکاتب فلسفی امروز در حد بسیار بالایی آشنا بود و بیشتر مکاتب فلسفی غرب را درنوردیده بود و با عبور از تمام این مکاتب به اسلام حقیقی دست یافته بود. به عقیده من مرحوم بهشتی یک روحانی نبود که فقط در حصار حوزه ها خود را حبس کرده باشد. او علاوه بر اینکه یک بینش اجتماعی و جهانی داشت مستقیم با دردهای مردم نیز رابطه داشت و مانند یک روشنفکر متعهد به دنبال کاهش دردهای اجتماعی بود. روش و منش امثال مرحوم دکتر بهشتی در جامعه ما تبدیل به یک قاعده در میان روحانیت نشد و این تنها یک استثنا بود. البته معدود روحانیونی هستند که این روش را پیش گرفتند ولی متاسفانه در بخشی از حاکمیت امروز شاهد پاره یی از ادبیات هایی هستیم که روش سازش با مردم را پیش نگرفته است. جامعه امروز به ویژه نسل جوان نیاز به عالمان دینی دارد که علاوه بر دین شناسی، دنیاشناسی و جامعه شناسی داشته باشند تا بتوانند با نسل امروز رابطه برقرار کنند. ولی با تاسف دیده می شود امروز بین روحانیت و نسل جدید رابطه یی وجود ندارد. این مساله یا به عملکرد برخی روحانیون یا به نوع ادبیات دینی بازمی گردد. در اینجا لازم می دانم از شهید دکتر مطهری نیز یاد کنم که همواره در تمام نوشته هایش سعی می کرد دین اسلام را به گونه یی معرفی کند که نوعی رابطه فطری با نسل امروز داشته باشد و ای کاش امروز این افراد در میان ما بودند. در پایان اگر بخواهم بهشتی را با یکی از روشنفکران یا سیاستمداران جهان مقایسه کنم می توانم ایشان را با گاندی مقایسه کنم زیرا گاندی معتقد به مبارزه بدون خشونت بود. دقیقاً سنگ بنای فکری دکتر بهشتی نیز همین مبارزه بدون خشونت بود؛ یعنی برخورد با مخالفان بدون اعلام خشونت. در هر صوت جای این شخصیت بزرگوار در جامعه ما خالی است.

مزاج دهر تبه شد در این بلا حافظ

کجاست فکر حکیمی و رای برهمنی

http://www.etemaad.ir/Released/88-08-03/307.htm