سفارش اعضای جدید بدن

 
سلولهای بنیادی

درمان با سلولهای بنیادی می‌تواند معجزه‌‌‌ بیافریند. این سلولها می‌توانند جایگزین سالمی برای ارگان‌های بیمار یا آسیب‌دیده باشند. مدیر آزمایشگاه قلب ‌وعروق انستیتوی ملی بهداری آمریکا از مشکلات عملی این کار می‌گوید.

 

دکتر مانفرد بوم در سال ۱۹۹۶ از آلمان به آمریکا مهاجرت کرد. وی سال‌هاست به جای طبابت، در آزمایشگاه‌های تحقیقات پزشکی مشغول کار است. دکتر بوم ابتدا دو سال در کلینیک تحقیقاتی دانشگاه میشیگان تیمی پژوهشی را همراهی کرد که در زمینه بافت‌شناسی تحقیق می‌کرد. ‌این تیم در تحقیق خود تأثیرات منفی جراحی برای گشاد کردن رگ‌های خونی را بررسی می‌کرد. این جراحی احتمال ‌سکته‌های قلبی را کاهش می‌دهد، اما اثرات منفی جانبی نیز به همراه دارد.

دکتر بوم می‌گوید: «وقتی بافتی زخمی می‌شود، درجه آسیب‌دیدگی باید به نحوی برای سیستم ترمیم‌کننده بدن مشخص شود. سپس این سیستم در بافت زخمی‌شده فعال می‌شود، اما پروسه ترمیم سلول‌های سالم را نیز مانند سلولهای آسیب‌دیده از نو برنامه‌ریزی می‌کند.»

برنامه‌ریزی دوباره فعالیت سلول‌ها در پروسه ترمیم

دکتر مانفرد بوم نمودار تأثیر ژن‌های مختلف روی یک بیماری را نشان می‌دهدBildunterschrift: Großansicht des Bildes mit der Bildunterschrift:  دکتر مانفرد بوم نمودار تأثیر ژن‌های مختلف روی یک بیماری را نشان می‌دهددکتر مانفرد بوم که اکنون مدیریت آزمایشگاه تحقیقاتی شش‌ها، قلب و عروق انستیتوی ملی بهداری آمریکا را بر عهده دارد، با تیم هفت نفره خود درباره سلولهای بنیادی تحقیق می‌کند. او می‌گوید، اگر مکانیسم پروسه ترمیم سلولی شناخته شود، درک بیماری و در نتیجه درمان موفق‌تر آن نیز آسان‌تر می‌شود.

دکتر بوم توضیح می‌دهد:«برای شناخت این پروسه، استفاده از سلولهای بنیادی این امکان را در اختیار پژوهشگران قرار می‌دهد که تأثیر داروهای تازه یا عوامل محیطی را روی سلول‌های مشخصی بررسی کنند.»

امید آن می‌رود که سلولهای بنیادی بتوانند اعضای آسیب دیده را دوباره از نو بسازند. در پاسخ به این سوال که آیا می‌توان ‌با کاشت سلولهای بنیادی کاری کرد که مثلأ یک دست قطع شده دوباره از نو رشد کند، دکتر بوم می‌گوید: «انسان موجود پیچیده‌ای است.»

وی توضیح می‌دهد:« تصور کنید که قلب من دیگر درست کار نکند. بعد به من گفته شود که از یک سلول جنینی می‌توان دوباره قلب تازه‌ای برای تو ساخت. در حیطه نظری، چنین چیزی ممکن است. اما در عمل تا رسیدن به چنین مقصدی راه بسیار بسیار درازی پیش‌روست.»

"هنوز در آغاز راه هستیم"

مهمترین مسئله هم این‌جاست که دانشمندان هنوز نمی‌دانند سلولهای بنیادی در حال رشد اگر در بدن زنده کاشته شوند، چه واکنشی از خود نشان خواهند داد. نتایج تحقیقاتی که تا کنون در این مورد صورت گرفته هنوز در مراحل بسیار ابتدایی است. در اغلب موارد، سلولهای کاشته شده در بدن انسان نتوانسته‌اند به حیات خود ادامه دهند. از سوی دیگر، هنوز بسیاری به دلایل مذهبی یا اخلاقی، مخالف استفاده از سلول‌های جنین انسان در تحقیقات پزشکی هستند.

البته از یک سال پیش که باراک اوباما، رئیس‌جمهور آمریکا، با تغییر در قوانین تحقیق بر روی سلولهای بنیادی موافقت کرد، امکان پژوهش برای دانشمندان آمریکایی کمی گسترده‌تر شده است. دکتر بوم می‌گوید: «سبک گفتگو در این زمینه هم کمی تغییر کرده است. مردم رفته‌رفته علاقه بیشتری از خود نشان می‌‌دهند. همکاری‌ها بیشتر شده است و پژوهشگران زمینه‌های مرتبط مقاله‌های علمی‌شان را در این زمینه هر از چند گاهی در انستیتوی ما عرضه می‌کنند.»

در آزمایشگاه تحقیقاتی سلولهای بنیادی که دکتر مانفرد بوم مدیریت آن را برعهده دارد، ارگان یا بافتی ساخته نمی‌شود. در عوض، او و همکارانش به کمک سلول‌های بنیادی در مورد تأثیر فعالیت ژن‌های مختلف روی بیماری‌ها تحقیق می‌کنند. شناخت عملکرد هر کدام از این ‌ژن‌ها گام بزرگی است در درمان بیماری‌هایی که میلیونها نفر در سراسر جهان از آن رنج می‌برند، مثلأ در درمان سخت شدن جدار رگ‌های خونی.

dw-world.de

قرمزی جذاب یک فرش

 
فرش قرمز در سال‌های قرون وسطی زیر پای افراد متنفذ جامعه و ثروتمندان پهن می‌شده است

فرش قرمز همواره نشانی از زرق و برق، زیبایی و درخشندگی داشته است. قرمز‌ترین و معروفترین فرشی که هر ساله این روزها چشم همه را به خود خیره می‌کند، فرش قرمز اسکار است. اما اصلا چرا فرش قرمز و نه فرش سبز، آبی یا زرد؟

 

آکادمی اسکار هر ساله با پهن‌کردن فرش‌ قرمز زیر پای ستاره‌های مشهور و افراد صاحب‌نام دنیای سینما، برای یک شب چشم‌ها را متوجه شهری می‌کند که انگار تمام زرق و برق دنیا را در خود جای داده است.

 

این حرکت آکادمی، یعنی پهن کردن فرش قرمز، رسما یادآور سال‌های اولیه‌ی قرن بیستم میلادی است. در آن زمان یکی از خطوط راه‌آهن آمریکا به نام قرن بیستم، برای واگن‌های مهمانان ویژه‌ی یکی از قطارهای لوکس خود که میان نیویورک و شیکاگو در رفت و آمد بود، از فرش قرمز استفاده می‌کرد. به این ترتیب با پهن کردن یک فرش قرمز، افراد سرشناس و ویژه به سمت واگن‌هایشان هدایت می‌شدند.

 

هر چند نمی‌توان تاریخ دقیقی برای تولد فرش قرمز، در معنای امروزی آن پیدا کرد، اما یک چیز مشخص است و آن اینکه فرش قرمز در سال‌های قرون وسطی به خدمت گرفته شده است. در آن زمان، رنگ قرمز فرش نشان از آن داشت که صاحبش جزو افراد سطح بالا و مرفه جامعه به شمار می‌آید.

 

آنگلا مرکل، صدراعظم آلمان، یکه و تنها روی فرش قرمز Bildunterschrift: Großansicht des Bildes mit der Bildunterschrift:  آنگلا مرکل، صدراعظم آلمان، یکه و تنها روی فرش قرمز البته ساختن رنگ قرمز در آن سال‌ها کار چندان ساده‌‌ای به شمار نمی‌رفت. این رنگ از نوع خاصی از حلزون  و ترشحات غددی آنها به دست می‌آمد؛ کاری پرهزینه که بیش از هر چیز نیاز به حوصله نیز داشت.

 

فرش‌های قرمز را می‌توان بیش از همه در نقاشی‌های به جا مانده از پادشاهان، سیاستمداران و ثروتمندان آن دوران مشاهده کرد.

 

فرش قرمز و سیاست

 

رسم پهن کردن فرش قرمز نه تنها برای ستارگان دنیای سینما، که در دنیای سیاست نیز امری متداول است. صرف‌نظر از اینکه مقام رسمی کدام کشور به استقبال نماینده‌ی چه کشوری رفته، چیزی که همیشه در تصاویر و عکس‌های این دیدارها و استقبال‌ها به چشم‌می‌آید،‌ قرمزی فرش‌هایی است که زیر پای آنها پهن شده است.

 

شاید این پرسش به ذهن خطور کند که چرا رنگ قرمز توانسته رنگ اصلی فرش زیر پای سیاستمداران باشد؟ تنها جوابی که به این پرسش می‌توان داد‌، این است که این حضور همیشگی را باید به پای خوش‌شانسی این رنگ نوشت، زیرا هیچ‌دلیل ویژه‌ای برای اینکه فرشی به رنگ قرمز زیر پای سیاستمداران پهن‌می‌شود، وجود ندارد.

 

به باور نخستین رییس‌تشریفات دولت آلمان، رنگ قرمز طبیعتا دارای قدمتی طولانی‌تر است اما با این همه هیچ‌مانعی برای استفاده از رنگ سبز‌، آبی یا حتی زرد وجود نداشته است، هرچند دیگر قرمز تبدیل به رنگی استاندارد شده و تصور برگزاری یک دیدار رسمی یا مراسم استقبال از یک مقام سیاسی، بدون فرش قرمز متصور نیست.

http://dw-wored.de

به یاد پنجاه و چهارمین سالگرد فوت میرزاعلی اکبرخان دهخدا

دهخدا یگانه دوران

نصرالله حدادی
«ما از شاه و گدا، مهمان های چندروزه یا چندساله این مملکتیم. تنها خداوند متعال جاویدان است. این مملکت مال اخلاف ماست. همان طور که اجداد ما به ما سپرده اند باید به اخلاف خود بسپاریم. برای چند روز کامرانی خود نباید راضی شویم که مورد نفرت معاصرین و نفرت و لعن فرزندان خود شویم.»1

«برای ایرانی، خارجی همه یکسان است... فکر اروپا کهنه شده است و هنوز افکار کهنه در آنها نسبت به شرق جای دارد.»2

فرازهایی از اندیشه، افکار و گفتار بزرگمردی از تبار آزادگان و سختکوشان راه استقلال، آزادی و فرهنگ ایران زمین روانشاد میرزا علی اکبر دهخدا.

او که در حدود سال 1297 هجری قمری برابر با سال 1257 هجری خورشیدی 3 در کوچه قاسمعلی خان در محله سنگلج پا به عرصه وجود گذاشته بود4 سرانجام در ساعت شش و نیم روز شنبه، هفتم اسفندماه سال 1334 شمسی رو در نقاب خاک کشید و آسمان ادب و هنر و معرفت ایران، سترگ مردی را از کف داد که تا به امروز مثل و مانندش نیامده است و بسیاری از کسانی که قدم در راه او گذاشته اند یا در طول حیات پربرکت او در محضرش آموختند، آنچه را که باید بیاموزند یا آن که پس از وفات مادی او در محضر روحانی اش تلمذ کرده و کارهای سترگ به روزگار پس از وی باقی گذاشتند به استادی او صحه گذاشته اند. روانشاد دکتر محمد معین، استاد سیدجعفر شهیدی، مرحوم احمد آرام، استاد سیدمحمد دبیرسیاقی، دکتر غلامرضا ستوده، استاد محمدابراهیم باستانی پاریزی، زنده یاد سیدابوالقاسم انجوی شیرازی، دکتر پرویز اتابکی، استاد سیدعبدالله انوار، دکتر حسن گیوی، پرتو علوی، زنده یاد دکتر پرویز ناتل خانلری، دکتر غلامعلی رعدی آذرخشی، دکتر حسن سادات ناصری و ده ها و صدها نام آور دیگر در عرصه فرهنگ و ادب ایران، همه به شاگردی آن روانشاد افتخار می کردند. آیا کسی را در تاریخ معاصر ایران سراغ دارید که این همه تاثیرگذاری روی ادبیات معاصر ایران داشته باشد؟

آیا طی 110 سال گذشته در میان صدها تن شاعر و نویسنده و اهل قلم کسی را سراغ دارید تا بتواند «چرند و پرند» دهخدا را با آن شجاعت، صراحت و صداقت و توانایی بنگارد؟ کار سترگ و بی مانندی که او در عرصه پدید آوردن «لغتنامه» و «امثال و حکم» کرد به راستی حیرت آور است؛ کاری که در روزگار ما نیاز به راه انداختن دم و دستگاه عریض و طویلی دارد و بودجه کلان چند ده میلیاردی را می طلبد تا کار را آغاز کنند. او با آنکه کمتر حرکت می کرد و سیگار بسیار می کشید، بدون عینک حتی حروف ریز را به راحتی می خواند و روی زمین می نشست. 30 سال روی لغتنامه شبانه روز زحمت کشید تا آن را پدید آورد. خودش در این باره می گوید؛ « ... پزشکان از سه کار من در حیرت اند؛ یکی بیش از 30 سال بر زمین نشستن و نوشتن و حرکت کافی نداشتن، دوم سیگار بیش از حد کشیدن و سوم بدون عینک قادر به خواندن هر نوع کتابی بودن.»5 ضمن آن به نوشیدن قهوه نیز علاقه یی تام داشت و «با هر فنجان قهوه یی که می نوشد برای کار نیرویی تازه می یابد بی آنکه در خوابش تاثیر بگذارد.»

مجموعه 28 مقاله چرند و پرند دهخدا نگاهی دقیق به مصائب آن روزگار است که گویی در همه روزگار پس از او نیز مصداق و معیار می یابد. دهخدا «... در مقالات نخستین خود مسائل متفرقه از قبیل آفت تریاک، جهل و نادانی، عادات و خرافات، احتکار گندم و مظالم خوانین و مالکین و دست نشاندگان استبدادی- مانند رحیم خان چلبیانلو در آذربایجان و قوام شیرازی در فارس- را عنوان می کند و رفته رفته طنز را بسط داده، به مسائل اساسی و مورد ابتلای روز می پردازد. تا جایی که آشکارا سر به سر مجلس و نمایندگان و اولیای دولت می گذارد و از طرز کار آنان نکوهش می کند و تازیانه چشم را بر گردانندگان گردونه زمان می نوازد.»6

میرزاعلی اکبر «10ساله بود که پدرش درگذشت. زبان فارسی و عربی و علوم ادبی و دینی را نزد آموزگار وقت از جمله شیخ غلامحسین بروجردی آموخت و از محضر آقا شیخ هادی نجم آبادی استفاده کرد و چون مدرسه علوم سیاسی در تهران گشایش یافت چندی در آن مدرسه به تحصیل پرداخت و بعد در سال 1321 هـ.ق همراه معاون الدوله غفاری وزیر مختار ایران در کشورهای بالکان به اروپا رفت و پس از دو و نیم سال به ایران بازگشت و در انقلاب مشروطه ایران شرکت کرد و چون مشروطه ریشه گرفت و روزنامه آزاد پدید آمد به همکاران روزنامه صوراسرافیل پیوست.» او مقالات خود را با امضای «دخو» و گاهی با امضای مستعار «دخو علی، خرمگس، اسیرالجوال، برهنه خوشحال و نخود همه آش» در صوراسرافیل به چاپ می رساند.

«دخو در ادبیات عهد انقلاب غمشروطیتف مقام ارجمندی دارد. او باهوش ترین و دقیق ترین طنزنویس این عصر و کسی است که با نثر ویژه یی که در نوشتن مقالات انتقادی صوراسرافیل به کار برد بنیانگذار نثر طنزی و انتقادی فارسی شناخته شد. لحن طنزنویسی دخو بسیار شدید و قاطع و نیشدار است. او گذشت و اغماض نمی شناسد و بر کشته خود نمی بخشاید. لبه تیز مقالات دخو متوجه رژیم استبدادی و ملوک الطوایفی است. نویسنده هر حادثه و پیشامدی را دستاویزی قرار داده، بر فساد دستگاه سلطنت، بی شرمی و خیانت رجال دولت، ظلم و ستم اغنیا و مالکیت، ریاکاری روحانی نمایان و آخوندهای دروغین می تازد و آنها را بدون عفو و اغماض به باد تمسخر و استهزا می گیرد. این طنزها با عشق و علاقه و دلسوزی به حال مردم خرده پا ممتاز است. وضع رقت بار روستاییان و کشاورزان، فقر و بدبختی شهرنشینان، نادانی و بیچارگی زنان ایرانی همه مسائلی است که در نوشته های دخو مکرر طرح شده است.»7 استبداد محمدعلی شاهی که با استخاره دست به آدمکشی می زد، یار غار دهخدا را در باغشاه به بند کشید و ابتدا با استرکنین مسموم ساخت و سپس «طناب انداخت» تا به قول خودش صدای آزادیخواهی را در نطفه خفه سازد و دهخدا با تحصن در سفارت انگلیس جان به در برد و به شهر ایوردن سوئیس رفت و در آنجا سه شماره از صوراسرافیل را به چاپ رساند و در آنجا بود که در رثای دوست و رفیق ناکامش سرود؛

ای مرغ سحر، چو این شب تار /بگذاشت ز سر سیاهکاری/ وز نفحه8 روحبخش اسحار /رفت از سر خفتگان خماری /بگشوده گره ز زلف زرتار /محبوبه نیلگون عماری /یزدان به کمال شد پدیدار/و اهریمن زشتخو حصاری /یاد آر ز شمع مرده، یاد آر /ای مونس یوسف اندرین بند /تعبیر عیان چو شد تو را خواب/دل پر ز شعف، لب از شکرخند/محسود عدو، به کام اصحاب /رفتی بر یار خویش و پیوند /آزادتر از نسیم و مهتاب/زان کو همه شام با تو یک چند /در آرزوی وصال احباب/اختر به سحر شمرده، یاد آر /چون باغ شود دوباره خرم/ای بلبل مستمند مسکین/وز سنبل و سوری و سپرغم /آفاق، نگارخانه چین /گل سرخ و به رخ عرق ز شبنم/تو داده ز کف قرار و تمکین /زان نوگل پیشرس که در غم /ناداده به نار شوق تسکین /از سردی دی فسرده یاد آر،/ای همره تیه پور عمران /بگذشت چو این سنین معدود/وان شاهد نغز بزم عرفان / بنمود چو وعد خویش مشهود/وز مذبح زر چو شد به کیوان/هر صبح شمیم عنبر و عود/بر بادیه جان، سپرده، یاد آر / چون گشت ز نو زمانه آباد/ای کودک دوره طلایی، /وز طاعت بندگان خود شاد/بگرفت ز سر خدا، خدایی / نه رسم ارم، نه اسم شداد/گًل بست زبان ژاژخایی /زان کس که ز نوک تیغ جلاد /ماخوذ به جرم حق ستایی /تسنیم وصال خورده، یاد آر، 9

دهخدا در ایام جنگ جهانی اول، به یکی از قرای بختیاری رفت و گوشه انزوا برگزید و در همان جا بود که به فکر تدوین لغتنامه و امثال و حکم افتاد. از سال 1300 شمسی تا شهریور 1320 ریاست مدرسه علوم سیاسی را برعهده داشت و بر اثر بروز جنگ جهانی دوم و اشغال ایران خود را بازنشسته کرد و یکسره به کار تدوین لغتنامه همت گماشت. او درباره تدوین لغتنامه چنین می نویسد؛ «کار فحص و تتبع بیش از 20 سال و اند سال بکشید. پیوسته و بی هیچ فصل و قطعی حتی نوروز و عیدین و عاشورا بیرون از دو بار بیماری صعب چندروزه و دو روز هنگام رحلت مادرم، رحمه الله علیها که این شغل تعطیل شد و دقایقی چند که برای ضروریات حیات در روز... بسیار شب ها از بستر برمی خاستم و پلیته پر می کردم و چیزی می نوشتم.» پس از شهریور 1320 و سقوط پهلوی اول او به رغم آنکه تمام هم و غم خود را معطوف چاپ لغتنامه کرده بود با روی کار آمدن دولت ملی و مردمی شادروان دکتر محمد مصدق با ارسال چکی به مبلغ یکصد هزار ریال به کمک دولت شتافت و دکتر محمد مصدق طی نامه یی ضمن تشکر از او چنین نوشت؛ از مراتب فتوت و رادمردی جنابعالی متشکرم که در عین بحران منافع و فقدان منابع مالی خود با ارسال چک یکصد هزار ریال در کمک به آمال ملی پیشوا شده اید. اما به مناسبت نزدیکی ایام انتشار اوراق بهادار قرضه ملی اجازه می خواهم که آن را مسترد کنم تا در موقع خود معادل آن از آن اوراق خریداری فرمایند. قطع دارم که آثار این ایثار در پیشرفت منویات ملی بسیار خواهد بود. دکتر محمد مصدق. (امضا)

دهخدا و کودتای 28 مرداد 1332
یکه تازی حکومت کودتا ابتدا با جست وجوی خانه دهخدا، برای پیدا کردن روانشاد دکتر حسین فاطمی که پس از کودتا متواری بود، آغاز شد و سرانجام سرتیپ آزموده  - معروف به آیشمن ایران - در روز 25/7/1332 این مرد فرزانه را به دادستانی ارتش احضار کرد. چرا که به هنگام فرار پهلوی دوم در روز 25 مرداد 1332 از فرودگاه رامسر به بغداد، شایعه یی در تهران افتاده بود که شورای سلطنت، به ریاست مرحوم دهخدا تشکیل خواهد شد و این در حالی بود که آن مرحوم، سال ها خود را مستقیماً از عالم سیاست کنار کشیده و تمام هم و غمش تدوین لغتنامه بود. استاد دکتر سیدمحمد دبیرسیاقی در این باره می نویسد؛ «یکی از بعدازظهرهای دهه سوم ماه 1332 هـ.ش نزد مرحوم دهخدا بودم و به خواندن و مقابله نمونه های مطبعی کار لغتنامه مشغول بودیم که «بابا» مستخدم منزل آمد و پاکتی به دست ایشان داد. دهخدا نامه را گشود و خواند و سپس آن را به من داد که بخوانم. نامه همان است که متن آن را... ملاحظه می فرمایید؛ جناب آقای استاد دهخدا، چون اجرای تحقیقات از جنابعالی ضرورت دارد، در ساعت 18 امروز 25/7/32 در دادستانی ارتش حضور به هم رسانید. دادستان ارتش - سرتیپ آزموده.

گفتم؛ چند روز پیش که همین جا برای بازجویی از شما آمده بودند، دیگر این نامه برای چیست و چرا دادستانی احضار کرده اند؟ گفت؛ بلی، چند روز پیش خود سرتیپ آزموده (بعدها سپهبد شد) آمده بود برای بازجویی، سرهنگی نیز همراه او بود. وقتی «بابا» آمدنش را خبر داد و اجازه دادم که بیاید به اتاق، همین جا روی تشک نشسته بودم و چیز می نوشتم، سرم را تعمداً پایین انداختم، در زد و وارد شد و مقابل من پاشنه ها را به هم جفت کرد و حالت خبرداری به خود داد که حکایت از سلام و ادای احترام داشت. سر را بلند کردم و جواب سلام او را دادم و تکلیف کردم بنشیند. آمد مقابل من روی زمین نشست. تعارف کردم روی صندلی بنشیند، اما ادب کرد و گفت همین جا خوب است. من روی دو زانو نیم خیزی کردم و یا اللهی گفتم و بعد احوال شریفی هم بر آن افزودم. پس از لحظه یی سکوت گفت؛ اجازه می فرمایید؟ گفتم؛ بفرمایید. گفت؛ من برحسب سمت و ماموریتی که دارم برای کسب اطلاعاتی نزد شما آمده ام، اگر اجازه بفرمایید پرسش هایی بکنم. گفتم؛ بفرمایید اما به اختصار، زیرا می دانید که من گرفتار کار چاپ لغت و تصحیح کارهای مطبعی هستم. گفت؛ سعی می کنم وقت شما را کمتر بگیرم. سوالاتش در خصوص رفتن شاه از ایران و قصد دکتر مصدق در اداره مملکت و تلقی او و من از نوع حکومت و میزان دخالت من در آن مساله بود.

گفتم؛ همه می دانند رفتن شاه بی اطلاع قبلی آقای دکتر مصدق صورت گرفته است و ایشان از این سفر ناگهانی نگران شده بودند و من روزی که به ملاقات ایشان رفتم دیدم که پیش نویس تلگرافی را تهیه کرده اند که به رم مخابره شود تا تکلیفی برای اداره مملکت پیش پای رئیس دولت بگذارند و بعد افزودم که خود من نیز بر این عقیده ام که دکتر مصدق عاقل تر از آن بود که در چنان موقع و زمانی دست به عملی بزند که نخستین قربانی اش خودش باشد. اما در مورد دخالت من در امور که منحصر به این دولت و حکومت ملی است، باید توضیح بدهم که آن همیشه امری بوده است برای حفظ مملکت و هشداری بوده به تندروی های احتمالی که از طرف رئیس دولت ها یا رئیس مملکت در مواردی و مسائلی پیش می آمد و من از آغاز کار این حکومت از این نوع ملاقات ها بسیار داشته ام که هدف گاه رفع نقارها و شکرآب ها بود و گاه تنبیه و تذکر به تندروی ها و تصمیمات نامساعد، و انصاف را که غالباً به سخنان بی شائبه و خیرخواهانه من هر دو طرف قضیه توجه می کردند. زیرا در حسن نیت و وطن دوستی من تردید نداشتند. بنابراین جز این حد دخالت در کارهای مملکت و حکومت آنچه به من نسبت داده اند صحت ندارد. خاصه که شنیده ام جامه مقام بلندی را به بالای من دوخته و مرا داوطلب و خواهان یا نامزد پست های عالی کرده اند، در حالی که من همه عمر از مقام گریزان بوده ام و پیشنهادهای بسیاری را برای احراز مقاماتی چون وزارت و سفارت و غیره رد کرده ام. چند مصاحبه و مقاله که این اواخر داشته و نوشته ام نیز اگر چه تند و بی پروا بوده است، اما انگیزه آنها چیزی جز نیت خیر و هدف همیشگی نبوده است و بدیهی است که صراحت و تندی و درشتی ناشی از درستی کلام من به مذاق بسیاری، که کلام آمیخته به تملق دوست دارند، خوشایند نبوده و ناگزیر آنان را به ناروا و ناسزاگویی و تهمت زنی واداشته است. این است تمام آنچه من در جواب سوال شما می توانم بگویم. گفت؛ اگر موافقت بفرمایید بیانات شما را تقریر کنم، آقای سرهنگ آنها را تحریر کنند. گفتم به شرط آنکه تحریف یا زیاده و کم نشود. شروع به تقریر کرد و پس از اتمام تحریر ورقه را به من داد که امضا کنم. گفتم؛ اول بگذار بخوانم تا از کم و زیاد نشدن مطلب مطمئن شوم. خواندم و یکی دو جای آن را اصلاح و امضا کردم... حالا تصور می کنم از خشکی و سردی گفتار و رفتار من در آن جلسه، یا از اینکه جواب من مطابق میل دستگاه نبوده قصد تلافی کرده و مرا به دفتر خود احضار کرده است.

بعدازظهر روز 27 مهر که نزد ایشان رفتم در بستر بیماری افتاده بود. نزار و فرسوده. در پاسخ سوال من از علت بستری شدن گفت؛ پریروز عصر، سرهنگی و درجه داری با اتومبیلی برای بردن من به دادستانی آمدند. آنجا رفتم. مرا در راهرویی روی نیمکتی چوبی نشاندند و رفتند. ساعت ها آنجا ماندم. می دانی که بیماری آسم دارم و فرسوده کار سالیان هستم. ساعت ها روی نیمکت چوبی نشستن بیکار و تشنه و گرسنه برایم مشکل بود و تحمل اهانت از آن مشکل تر. شب فرا رسید و همه رفتند و گویی مرا فراموش کرده بودند. یکی دو ساعت از شب گذشته مردی آمد و مرا به اتاقی راهنمایی کرد. صاحب منصبی پشت میز نشسته بود. شروع کرد به تحقیقات درباره همان یکی دو مساله که خود آزموده در منزل پرسیده بود و از ملاقات من با دکتر مصدق و وقایع قبل از کودتای 28 مرداد. سوالات خود را مکرر کرد و من با اینکه از خستگی و تنگی نفس و تشنگی به جان آمده بودم و حال گفت وگو نداشتم، ناگزیر جوابی در حدود آنچه قبلاً داده بودم دادم و گفتم جز اینها چیز دیگری برای گفتن ندارم. بازپرس تعمداً خود را مدتی به کارهای دیگر سرگرم ساخت تا مرا بیشتر رنج دهد و فرسوده کند. پس از ساعتی باز شروع کرد از نو همان سوالات را تکرار کردن و باز همان جواب ها را شنیدن و باز از سرگرفتن و اطلاعات دیگر خواستن. گمان می کنم که شب به نیمه رسیده بود، احساس کردم که دیگر به هیچ وجه نیروی نشستن و سخن گفتن ندارم. قوای خود را جمع کردم و با خشم گفتم؛ آقا، اگر قصدتان کشتن من است، وسایل دیگری برای این مقصود دارید. من پیر و بیمار و فرسوده روزگار و خسته کار بسیار، بیش از این تاب و توان نشستن و سخن گفتن ندارم. اما اگر قصدتان کشتن من نیست و می خواهید زنده نگاهم دارید تا باز همین سوالات مکرر را از من بکنید روز دیگری هم هست و جلسه استنطاق دیگری هم می توانید تشکیل بدهید و من از این لحظه به بعد دیگر یک کلمه هم به سوالات شما جواب نخواهم داد، هر چه می خواهید بکنید. بازپرس این حرف ها را که شنید برخاست و از اتاق بیرون رفت و دقایقی بعد با گروهبانی برگشت. زیر بغل مرا گرفتند و به حیاط بردند و سوار جیپی کردند و به منزل رساندند. گروهبان در خانه را باز کرد و جسم فرسوده و جان به نیمه رسیده مرا از آنجا داخل اتومبیل به دالان خانه کشانید و رها کرد. من روی زمین افتادم و دیگر چیزی نفهمیدم. نمی دانم چه مدت آنجا مانده بودم که بابا برای تجدید وضو و ادای نماز از اتاق خود که می دانید درش به دالان باز می شود، بیرون آمده و مرا روی زمین دیده و سراسیمه اهل خانه را خبر کرده بود. مرا به اتاق آوردند و تمام دیروز را در حال ضعف و اغما بودم و امروز کمی حالم بهتر شده است. اما به هر حال ضربه یی سخت بود. سخت بر جسم و جان من.»10

نکته جالب توجه آنکه پس از متواری شدن مرحوم دکتر سیدحسین فاطمی، منزل مرحوم دهخدا نیز مورد وارسی قرار گرفت و تمام زوایای خانه کاویده شد تا به ظن حکومت، مرحوم دکتر فاطمی، آنجا پیدا شود، که نشد.

در کنار تدوین لغتنامه، از دیگر کارهای شایان توجه زنده یاد دهخدا، تاسیس جمعیت مبارزه با بی سوادی بود. او در پی اعلامیه یی چنین نوشت؛ «... هیچ مقصود و منظور سیاسی ندارد و دست استعانت و توسل به سوی هر ایرانی شهری، ده نشین و احشام پرور که خواندن و نوشتن می داند، دراز و از او تمنا می کند که در هر مسلک و دین و مذهب که هست، هفته یی یک یا چند ساعت وقت خود را صرف تعلیم بی سوادان کند و جالب آنکه در مصاحبه یی که در همین باره با وی کرده و از امکان دریافت کمک از دولت پرسیده اند، به پاسخ گفته است؛ بهتر است دولت دخالت نداشته باشد. اگر پای دولت را در این کار باز کنیم، راه تازه یی برای دزدان از خزانه ملت باز می شود.»11

پی نوشت ها؛--------------------------

1 و 2- مقالات دهخدا، ج اول، صص 25- 24، به کوشش استاد سیدمحمد دبیرسیاقی، تیراژه، 1362، تهران

3- دهخدای شاعر، ص 15، به کوشش ولی الله درودیان، امیرکبیر، 1362، تهران

4- مقالات دهخدا، همان، ص 6. در مورد روز فوت مرحوم دهخدا، مرحوم دکتر محمد معین دوشنبه هفتم اسفندماه 1334، ساعت شش و سه ربع، در خانه مسکونی خویش واقع در خیابان ایرانشهر (جلال بایار) را ذکر می کند. (لغتنامه، دهخدا، ص 373، موسسه لغتنامه دهخدا، 1377 تهران) یحیی آرین پور نیز روایت روانشاد دکتر محمد معین را تایید می کند. (از نیما تا روزگار ما، ص 130، زوار، 1374، تهران)

5- دبیرسیاقی، ص 29

6- آرین پور، یحیی، از صبا تا نیما، ج دوم، ص 80، شرکت سهامی کتاب های جیبی، چاپ پنجم، 1357، تهران

7- آرین پور، همان، ص 79

8- کلمه نفحه گاهی به صورت نغمه نیز ثبت شده است. در کتاب «دهخدای شاعر» ثبت کلمه به صورت نفحه است (ص 70)، دکتر آرین پور نغمه آورده است (ص 96) و در چاپ جدید لغتنامه (دانشگاه تهران با همکاری انتشارات روزنه) نغمه ثبت شده است و به نظر می رسد نفحه به معنای بوی خوش به کلام دهخدای بزرگ نزدیک تر باشد که هنگام خواب این مسمط زیبا را سروده است و بسیاری از شاعران هم عصر او و پس از وی با الهام از این سروده سترگ، به استقبال آن رفته اند. در این باره، نگاه کنید به «از صبا تا نیما»، ج دوم، ص 97

9- در روزنامه صوراسرافیل به جای تسنیم وصل، پیمانه وصل آمده است. مرحوم دهخدا درباره سرودن این شعر می گوید؛ «... شبی مرحوم میرزا جهانگیرخان را خواب دیدم در جامه یی سپید (که عاده در طهران دربرداشت) و به من گفت؛ چرا نگفتی او جوان افتاد. من از این عبارت چنین فهمیدم که می گوید؛ چرا مرگ مرا در جایی نگفته یا ننوشته یی؟ و بلافاصله در خواب این جمله به خاطر من آمد؛ یاد آر زشمع مرده یاد آر، در این حال بیدار شدم و چراغ را روشن کردم و تا نزدیک صبح سه قطعه از مسمط ذیل را ساختم و فردا گفته های شب را تصحیح کرده و دو قطعه دیگر بر آن افزودم و در شماره سوم صوراسرافیل منطبعه ایوردن سوئیس چاپ شد.»

اجساد شهدای راه قلم میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل، میرزا نصرالله خان ملک المتکلمین بهشتی و قاضی آرداقی را در پشت خندق باغشاه رها ساخته تا طعمه حیوانات شوند. اما شب هنگام عده یی آزادیخواه اجساد آن شهدای راه وطن را به بیرون از خندق آن روز تهران حمل کرده و در گوشه یی به خاک سپردند. این اجساد در حال حاضر در خیابان مخصوص، منشعب از خیابان قزوین، در کوچه شهید ابراهیمی- که قبلاً موسوم به ملک المتکلمین بود- در گورستان متروکه یی بدون آنکه کسی از آنان یاد کرده یا درصدد برآید برای شناخت نسل حاضر از فداکاری های آنان بگوید، گورشان رها شده و نه سازمان میراث فرهنگی وظیفه خود می داند تا حداقل قبور این شهدا را آراسته سازد و نه شهرداری منطقه یا سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران، عمل مثبتی انجام نمی دهند. نکته جالب توجه آنکه متولیان امور در بیمارستان لقمان حکیم (لقمان الدوله سابق) هرازچندگاه به نام توسعه این بیمارستان درصدد تخریب این محل برمی آیند. نگارنده بارها و بارها با مسوولان شهرداری منطقه 11، سازمان میراث فرهنگی و هر آن کس که ظاهراً مسوولیتی بر عهده دارد، از شأن و شئون این شهدا و ارج و قرب آنها گفته و نوشته ام و همچنان گوش های مسوولان بدهکار حرف حساب نیست و این شهدا، گمنام و مظلوم از استبداد محمدعلی شاه و روزگاران گذشته بر آنان، در این گورستان متروک و خاموش خفته اند. روان شان شاد.

10- مقالات دهخدا، همان، ج 2، صص 366- 361

11- همان، ج اول، ص 23 

http://etemaad.ir/Released/88-12-08/296.htm