چرا ادبیات اسناد رسمی دشوار است؟

«متصالحین کافه خیارات خصوصا خیار غبن و تدلیس را از خود سلب و اسقاط نمودند حسب‌الاظهار مصالح، منافع مورد مصالحه قبلا به شخصی واگذار نشده است. مورد مصالحه به تحویل و تصرف متصالح داده شد و متصالحین ضمن قرائت سند و اطلاع از محتویات و مندرجات و مستندات و حدود و مشخصات آن با رضایت خود ثبت و سند را امضا نمودند.»

به گزارش روزنامه شرق، برای آنها که اهل فن نیستند، قطعا این جمله بلند بالا، از دیوار چین هم نفوذ‌ناپذیرتر به نظر می‌رسد. این گوشه‌ای از دنیای عجیب‌ و غریب اسناد رسمی است. سندهایی که گرچه هر روز هزاران نفر از آدم‌های معمولی با آن سر و کار دارند اما همچون دژی نفوذناپذیر، بوروکراسی خاصی را برای ورود به دنیایشان می‌طلبند.

سخت‌نویسی، سخت‌خوانی و سخت‌فهمی اسناد رسمی مساله‌ای است که بسیاری از مردم روزانه با آن درگیر هستند. این در حالی است که سالانه بیش از 32 میلیون مراجعه به دفاتر رسمی وجود دارد و اغلب آنها تن به امضای اسنادی می‌دهند که از محتویات آن اطلاع دقیقی ندارند.

در یک دفتر اسناد رسمی، بین خریدار و فروشنده مفاد قولنامه‌ای تنظیم می‌شود که احتمالا هیچ‌کدام از طرفین معامله از آن سر در نمی‌آورند؛ لغات عربی که صرف آگاهی به آن زبان نیز مشکل را مرتفع نمی‌کند و همچنان طرفین بدون آنکه حتی سوال کنند که آنچه امضا می‌کنند چیست، آن را به ثبت می‌رسانند.

شهیدی یکی از مراجعان به دفتر اسناد رسمی است. او از وجود جملات و کلماتی که مانوس با زبان محاوره‌ای نیست و استفاده زیادی آنها در این حوزه، گلایه دارد و می‌گوید: «بحث بر سر این است که چرا در قوانین و مقررات و تفهیم‌نامه‌ها مخصوصا در دو سه حوزه ازدواج و معامله و قضاوت، اینقدر کلمات بیگانه وجود دارد. لغاتی که جمله‌بندی‌های آن به قدری عجیب است که از فهم آنها عاجز هستیم.»

در این‌باره، محمدعلی یادگاری، استاد حقوق ثبت می‌گوید: «ادبیاتی که در ثبت به کار می‌رود، ادبیات حقوق است. به‌طور کلی، حقوق ثبت جزو حقوق خصوصی است و این حقوق هم از حقوق مدنی منبعث می‌شود. اصطلاحاتی که در قانون مدنی به‌کار رفته، اکثرا عربی است. اصطلاحات ثبت هم از اینها جدا نیست. اصطلاحاتی که تعریف شده، قلمرو خاص خود را دارد. اگر بخواهند آن را عوض کنند نیازمند فرهنگسازی خاص است.»

او به قدمت ثبت اسناد اشاره می‌کند و می‌گوید: «سابقه ثبت را تنها به‌صورت مدون و امروزی نباید ببینیم. از زمان قاجاریه و قبل از آن، این کار نزد محاضر شرع و علما انجام می‌شد.»

یادگاری، ثبت امروز را در مقایسه با آن دوره، ساده‌شده می‌داند و می‌گوید: «وقتی اسناد 50 سال قبل را مشاهده کنید، خواهید دید که کل کلمات عربی است و تنها یک فعل فارسی دارد. در واقع، ثبت عربی بوده و در زمان رضاشاه که واژه‌سازی‌هایی صورت گرفت، خیلی از کلمات حوزه ثبت تغییر کرد.»

این استاد حقوق ثبت ادامه می‌دهد: «بعد از انقلاب و انقلاب فرهنگی، تغییراتی در این حوزه به وجود آمد و شکل قانون‌نویسی کمی تغییر کرد. گرچه واژه‌سازی‌هایی که در فرهنگستان انجام شد، در ثبت استفاده نشد، این واژه‌های امروزی واژه‌های مستعملی است که هرکدام جایگاه خود را دارد. برای مثال، شما ممکن است به کلمه «مجهول‌المالک» برخورد کنید که در قانون مدنی یک معنی دارد و در ثبت در قلمرو خودش معنای متفاوتی پیدا می‌کند. واژه‌های این‌چنینی کم نیستند و تغییر آنها کار آسانی نیست و نیاز به یک زمینه‌سازی و فرهنگ‌سازی دارد.»

بیش از هشت‌ هزار واژه ثبتی وجود دارد اما در این میان، بوده‌اند افرادی که واژه‌های ثبت را جمع‌آوری کرده‌اند تا افراد در مواجهه با آن کمتر دچار مشکل شوند. از آن جمله، مجلد واژه‌های ثبتی است که نادر اسکافی آن را گردآوری کرده و بر اساس حروف الفبا تهیه و تنظیم شده است و علاقه‌مندان به امور ثبتی را دقیق‌تر و علمی با واژگان ثبتی آشنا می‌سازد. گرچه به اعتقاد کارشناسان این حوزه، این کتاب آنچنان که باید و شاید کامل نیست و در این خصوص، کتاب دیگری در دست تالیف است.

منابع ثبت متنوع است؛ از قانون گرفته تا عرف و همه اینها شاید زمینه را فراهم کند تا در این خصوص، تغییراتی ایجاد شود. یادگاری می‌گوید: «اهل فن و کسانی که متخصص در امور ثبتی هستند و به حوزه ادبیات نیز اشراف دارند، شاید بتوانند سختی ادبیات ثبت را در نظر مردم ساده‌تر کنند.»

اما از آن سو، به اعتقاد برخی کارشناسان، مشکل این حوزه نه در زبان ثبت بلکه در نارسایی سندهای مالکیت است. شاید به همین منظور بود که مدتی است اسناد مالکیت به‌جای دفترچه، به سند‌های تک‌برگی حاوی نقشه گوگل‌مپ و کروکی ملک تبدیل شده است. کاداستر یا همان سند حاوی نقشه، تا حدودی سختی و سنگینی ادبیات حوزه ثبت را با این تصویرسازی، برای عموم مردم قابل فهم کرده است. سند کاداستر بر اساس تصاویر هوایی برای املاک تهیه و صادر می‌شود که بر اساس آن، طول و عرض جغرافیایی یک ملک مشخص است. بنابراین در زمانی که حادثه‌ای مثل زلزله یا سیل اتفاق بیفتد، به راحتی حد و حدود املاک از روی این سند قابل تشخیص است.

علیرضا پناهی سردفتر اسناد رسمی 39 تهران نیز در خصوص ادبیات سخت ثبت می‌گوید: «شاید اصطلاح «صلح خیاری» در نظر مردم عادی، عجیب برسد و باعث خنده شود اما در علم حقوق، این واژه معنای مشخصی دارد که فرهنگستان باید بتواند هم معادلی مثل این دو کلمه که هم از نظر معنا کامل باشد و هم موجز، بسازد و هم اینکه اعتبار این لغت و معنای آن از بین نرود. هیچ وقت فرهنگستان به خودش اجازه نمی‌دهد وارد مسائل فقهی شود و واژه‌های مربوط به آن را معادل‌سازی کند.»

او با اشاره به اینکه ساده‌نویسی در قانون خودش باعث تفسیرهای مختلفی می‌شود، می‌گوید: «در 35 سال اخیر، قانونگذارها قوانین جدیدی نوشتند و چون خواستند ساده بنویسند، لاجرم تبصره و توضیح بیشتری دادند. هر چقدر توضیح بیشتر شد، ایرادها هم افزایش پیدا کرد. الان مو لای درز مواد قانون مدنی نمی‌رود. هر کلمه معنی خودش را دارد و به‌نوعی مبناست. به همین دلیل، این قوانین هیچ وقت خودشان را ساده نمی‌کنند بلکه این مردم ساده هستند که باید این موارد را یاد بگیرند.»

پناهی در مورد تفسیر سند و مواردی مثل تعیین پارکینگ یا مشاعات و مشترکات نیز می‌گوید: «اهل فن در دفاتر اسناد رسمی، هر روزه می‌توانند پاسخگوی مردم در این خصوص باشند. بسیاری از مراجعات ما در روز، در این خصوص است.»

این سردفتر اسناد رسمی اضافه می‌کند: «هر رشته‌ای اصطلاحات تخصصی خود را دارد که ممکن است بقیه مردم بشنوند و متوجه نشوند و حتی خنده‌شان بگیرد. اصطلاحات پزشکی برای خیلی از ما قابل‌ فهم نیست یا حتی مسائل شرعی گاهی ساده بیان نمی‌شود. هر کدام زبان مخصوص به خود را دارند.»

پناهی با اشاره به اینکه در قانون‌نویسی جدید، قانون مجازات اسلامی را ساده نوشتند و همین سبب شده است تا بارها تغییر کند، می‌گوید: «قانون مدنی مربوط به سال‌های 1310 و جزو قوانین مادر است. اکثر مفاد این قانون از آن سال تا به‌ حال تغییری نکرده و این موضوع نشان می‌دهد که تا چه اندازه جامع و کامل است؛ مثل ساختمان قدیمی مستحکمی که نمی‌توان پایه‌های آن را جابه‌جا کرد و در آن دست برد.»

http://www.tabnak.ir/fa/news/390787/%DA%86%D8%B1%D8%A7-%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D8%A7%D8%B3%D9%86%D8%A7%D8%AF-%D8%B1%D8%B3%D9%85%DB%8C-%D8%AF%D8%B4%D9%88%D8%A7%D8%B1-%D8%A7%D8%B3%D8%AA

سفارش دکتر شریعتی به پسرش چه بود؟

استاد علی شریعتی هیچ‌گاه پیله‌ای از بی‌تفاوتی نسبت به جامعه به دور خود نپیچید و برای رسیدن به جامعه آرمانی و انسانی‌اش از هیچ تلاشی مضایقه نکرد. ظاهرا احسان شریعتی هم بر مسلک پدر قدم برمی‌دارد تصوری که از دکتر علی شریعتی در میان دوستدارانش وجود دارد اینکه انسانی است وارسته و پرهیزگار که خود را به زر و زور و تزویر نه‌تنها نفروخت که جانش را برای افشاکردن این مثلث شوم برافروخت تا مشعلی باشد برای رهپویان بعد. بنا بر این شریعتی در دو ساحت برای هوادارانش قابل تاکید است در «منش» و در «دانش».

به نوشته آرمان، شریعتی دارنده پروژه‌ای است که البته با او شروع نشده و بعد از او نیز متوقف نمانده است، طرحی برای تحول اجتماعی و شیوه زندگی که موافقین و مخالفین خود را حتی در میان دوستداران خود شریعتی دارد. احسان شریعتی را می‌توان به‌راحتی به پرسش گرفت و با او صمیمانه به گفت‌وگو نشست. فرزند ارشد و تنها پسر دکتر علی شریعتی. کسی که مخاطب بخشی از نامه‌های معروف و تأثیرگذار پدرش در روزهای توفانی منتهی به انقلاب بود. یکی از مشهورترین دیوارنوشته‌های آن روزهای به‌یاد ماندنی، این سفارش دکتر به پسرش بود که: «اگر می‌خواهی در دستان هیچ دیکتاتوری گرفتار نشوی، فقط یک کار کن… بخوان و بخوان و بخوان»!  شریعتی پسرش را به‌عنوان نماینده سیل مخاطبانش محسوب می‌کرد و امید داشت که احسان راه ناتمام او را در پیش گیرد. احسان ۱۸ساله که به خواست پدر برای تحصیل در آمریکا اقامت گزیده بود، در ابتدای تحصیلات آکادمیکش، پدر را از دست داد پس از گذراندن تحصیلات مقدماتی در آمریکا و اروپا در سال ۱۹۹۷ میلادی (۱۳۷۶ شمسی) در رشته فلسفه دانشگاه سوربن پاریس ثبت‌نام کرد و شروع به گذراندن واحدهای گرایش جدید خود فلسفه اگزیستانس و فنومنولوژی کرد. شریعتی در سال ۱۳۸۶ و به‌مناسبت سی‌امین سالگرد درگذشت علی شریعتی به ایران برگشت و در نیمسال اول تحصیلی سال ۸۸_۱۳۸۷ به تدریس در دانشگاه تهران مشغول شد. در ترم اول تدریس او در دانشگاه تهران، درس فلسفه‌های اگزیستانس به او واگذار شد و در نیمسال دوم تحصیلی به تدریس فلسفه‌های جدید و معاصر در دانشگاه تهران پرداخت.او گاهی به‌عنوان استاد داور پایان‌نامه‌ها در دانشگاه تهران حضور می‌یابد. تهران و مشکلات آن بهانه گفت‌وگوی آرمان با این استاد دانشگاه بود.

با توجه به اینکه شهر تهران بخشی از ذهن و خاطرات شما را تشکیل می‌دهد، تصویر شما از این شهر چگونه است؟


متاسفانه وجه منفی و ضعف‌های تهران کنونی بر خاطرات گذشته و میراث فرهنگی و سیاسی تهران می‌چربد. از این نظرکه سیاست‌های توسعه در صد سال گذشته‌ ایران برپایه‌های نادرست علمی بنا شده و معلول آن ایجاد کلانشهرهایی است که بر اساس اسلوب و ساختار درستی پیش‌بینی و ساخته نشده است. البته مدیریت‌های شهری متناقض نیز هر یک به نوبه‌ خود در این محصول مسئولیت خاص داشته‌اند. اولین نکته درمورد تهران مساله بوم‌زیستی است که با توجه به موقعیت جغرافیایی و زلزله‌خیز بودن ایران و شکننده بودن گسل‌ها در تهران، به صورت خاص، اگر می‌خواستیم بر اساس و اسلوب و منطق صحیحی ساخته شود باید از ساخت‌وساز روی گسل‌ها پرهیز می‌شد و اجازه‌ بنای بلند و برج و باروسازی در بسیاری مکان‌ها داده نمی‌شد؛ یا به راه تبدیل می‌شد و یا به فضای سبز. اگر شهرداری قدرت خرید خانه‌های مردم را برای بزرگراه‌سازی دارد، قدرت تخلیه‌ گسل‌ها و تبدیل آنها به فضای عمومی را هم دارد. راه‌هایی که ساخته شده است برای عبور و مرور با اینکه بخشی از مشکل را حل کرده، اما خود مجددا مشکلاتی را ایجاد می‌کند به این دلیل که هر اتوبان با وجود سهولتی که در حمل و نقل ایجاد می‌کند خود جذب‌کننده‌ اتومبیل‌هایی است که سراریز می‌شوند در تمام کوچه‌پس‌کوچه‌هایی که زمانی کوچه‌باغ بوده‌اند و بدین صورت تمام کوچه‌پس‌کوچه‌های تهران به خروجی اتوبان‌ها تبدیل شده است. این شهر از شهرسازی و حمل‌ونقل گرفته تا سایر زیرساخت‌های موجودش مشکلات بسیار بنیادی دارد که با موازین و قواعد و استانداردها علمی نمی‌خواند و وقتی این موارد را همراه با مساله‌ آلودگی‌های هوا و آب و صوت و ...، درمجموع درنظر گیریم، ادامه‌ این روند تهران را به شهری غیرقابل‌زیست تبدیل می‌کند. زیرا یک دیگ بخار آماده‌ انفجار است. اشخاص و نیروهای صالحی طی دوره‌هایی در شهرداری بوده‌اند که برای رفع برخی از این مشکلات (کنترل ساخت‌وساز، بهبود راه‌ها، حفر فاضلاب، جمع‌آوری ضایعات-و-زباله، گسترش فضای سبز، و...) کوشیده‌اند و کار آنها نیز تا حدودی مفید و موثر بوده است و منافذ تنفسی نیز ایجاد کرده است و اگر همین منافذ نبود تهران خفه و قتلگاه می‌شد. همین شهرداری اما، از سوی دیگر، اجازه‌ تخریب و بلند مرتبه‌سازی به بسازوبفروش‌ها می‌دهد، به‌گونه‌ای که درحال حاضر به یک تجارت و سوداگری کاذب بدل شده است. ساختمان‌هایی که عمر 20ساله دارند «کلنگی» محسوب می‌شوند درحالی‌که در دنیا ساختمان‌ها با چنین قدمتی باید قابل نگهداری باشند. مجموعه‌ این عوامل از تهران کلانشهری ساخته است که به شکل اختاپوسی از همه سو رشد می‌کند. مساله‌ تهران یک مساله‌ ملی است که پس از اصلاحاتِ ارضی دوره‌ شاه، شیوه‌ تولید کشاورزی دستخوش تغییر شد و روستاییان به شهرها سرازیر شدند. سرعت ریشه‌کن‌ساز این مهاجرت نشان می‌دهد که این روند طبیعی نبوده و منجر به شکل‌گیری قشر حاشیه‌نشینان شهری شد و ترکیب اصلی شهرهایی چون تهران را نیز به هم زد. همان روند، پس از انقلاب و به‌خلاف انتظار، به‌جای آنکه به مناطق و به نوسازی و صنعتی کردن تولید ملی و سنتی توجه شود، تدام و تسریع یافت.

با این توصیفات آیا تهران را یک «شهر» قلمداد می‌کنید؟


شهر در برابر روستا یا ده، علاوه بر بزرگی ابعاد خان‌ومان‌ها و خیابان‌ها و میدان‌ها، به سازمانِ اقتصادی و اداری و نظامی ویژه اشاره دارد. این دو جنبه‌ شهر-نظام را یونانیان و رومیان تفکیک می‌کردند (استو–پولیس؛ اوربیس-سیویتاس). «مدینه»، نزد عبرانیان و مسلمانان، بر تصوری از دین به‌معنای عدل و امن (ایمان)، مبتنی بود که هدف والای تجمعِ شهری را می‌ساخت. و سپس دردورانِ مدرن، شهرها از «بورگ‌»هایی زاده شدند که مراکز هماهنگ کننده‌ قلمروها بودند، و «جامعه‌ مدنی» (بورگرلیشه گزلشافت) و بورژوازی و شهروندیَت جدید را ساختند. و اگر در گذشته شهر و کشور (جامعه-دولت) یکی بود، در عصر جدید این دو سپهر «جامعه/دولت» کاملا از یکدیگر تفکیک شدند. نکته‌ مهم در تعریفِ شهر، تعیینِ حد-و-مرزهای آن معیار مهمی است. برای خوب اداره شدن یک شهر، شمارش یا احصای تعدادِ جمعیت شرط است. شهر باید تعداد شهروندان محدود، مشخص و شمارش‌پذیر داشته باشد؛ زیرا تفاوت یک شهر سازمان‌یافته با «کلانشهر»ی که در آن توده‌ درهم تنیده‌ بی‌شکلی جمع شوند، این است که در آن شمارش دقیق، حقوق و وظایف و آرای یکایکِ شهروندان به حساب آید و به رسمیت شمرده شود. شهری که جمعیت زیادی داشته باشد، مدیریت سیاسی درستی هم نمی‌تواند داشته باشد و نظامِ شهری قاعده‌مند در آن پا نمی‌گیرد، حال با تمامِ این ملاحظات، تهران کلانشهری است بس شکننده، از هر نظر که بنگریم!

تاثیر و تاثر مکان بر فرد و فرد بر مکان در شکل‌گیری خاطره؟


بحث مکان یک بُعد قدسی و دینی نیز دارد. به آن به دلیل این که ردپاها و نشانه‌هایی از خاطراتی است که جنبه نمادین می‌یابند و به علت نشانه‌ای و شهادتی که به سمت آن خاطره تاریخی دارند، «مشاهد» (متبرکه) نام می‌گیرند. اماکن مشاهد هستند؛ یعنی محل‌های «گواهیِ» یک رخدادِ تاریخی. از این حیث است که اماکن و آثار عینی بسیار مهم هستند. مثلا مجسمه‌های یونانی تجلی خردمندی و عقلانیت و زبان و ادب یونان است. آثار معماری و اماکن تاریخی همه بیانگر یک جهان‌بینی و مکتب فلسفی و معنا دارند. اکنون برج میلاد (یا پیش‌تر میدان آزادی) نماد تهران شده است. این جنبه‌ با حافظه‌ تاریخی مرتبط است و مللی که آثار تاریخی دارند، در حفظ آن می‌کوشند. زمانی که شما وارد شهرِ فلورانس می‌شوید، تصور می‌کنید و به یک موزه پا گذاشته‌اید، بناهایی که از دوره‌ رنسانس تا کنون حفظ شده‌اند. شهروندان تنها در درون خانه‌ها اجازه‌ نوسازی دارند و تکنولوژی مدرن را به خدمت حفظ این میراثِ‌فرهنگی می‌گیرند؛ اما حق ندارند اثری را تخریب کنند. ما از راه-و-رسم مدرن نیاموختیم که چگونه حفظ سنت کنیم؛ بلکه تنها تخریب آن‌را یاد گرفته‌ایم؛ و خلاف آنها، در شهر-و-روستا بناهای نامناسبی می‌سازیم که با تجارب قرون محلی و محیط زیست ناهمخوان‌اند. برای نمونه، در گذشته در مناطق کویری خانه‌هایی می‌ساختند با دیوارهای قطور تا خانه در زمستان‌ها گرم بماند و تابستان‌ها خنک. امروز در کویر، اگر اشخاصی قدری پولدار شوند، برمی‌گردند و خانه‌هایی می‌سازند مانند بساز- بفروش‌های شهری که در تابستان جهنم و در زمستان یخچال می‌شود! زیرا روی سبک ساخت‌های قدیم مطالعه و این پرسش اصلا مطرح نمی‌شود که تجربه‌ای که طی قرون نسل به نسل منتقل شده است، چه حکمتی داشته است؟! میراث‌فرهنگی ما در همه جا در حال تخریب و تبدیل شدن به چهارراه‌ها و مغازه‌ها (و مکانیکی و تعویض روغن) بی‌ریخت شده است. و دیگر تفاوتی ندارد که در کجای ایران هستید؛ هویت‌های شهری دگرگون شده است. فرقی نمی‌کند که به مشهد وارد شده‌اید یا به اصفهان.

چرا جایی چون اصفهان توانسته تا حدود زیادی هویت خود را حفظ کند اما شهرهایی در حد و اندازه‌ اصفهان تغییر کرده‌اند؟


دلیل اول خود مردم اصفهان (و سایر مناطق مثل ابیانه و ..) هستند که در برابر سیاست‌های شهرسازی تحمیلی مقاومت می‌کنند. اصفهان هم با برج‌سازی‌هایی که نمای شهر و میدان اصلی را تحت تاثیر قرار می‌داد، تهدید می‌شد، اما مردم و نیروهای فرهنگی و سازمان‌های ملی و بین‌المللی چون میراث، یونسکو و..، حساسیت نشان دادند. زیرا این میراث فرهنگی به صورتِ همزمان، ملی و جهانی است و متعلق به کلِ بشریت.

آیا تغییر نام خیابان‌ها، به فرهنگ کمک می‌کند؟


این مورد ظریفی است. اگر به تغییر نام مکان‌ها پس از انقلاب دقت کنیم، می‌بینیم که برخی جا افتاده و برخی خیر. دلیل اینکه برخی نام‌ها جا می‌افتد، علاوه بر حُسن یا سوء انتخاب و تناسب در هر مورد، به این برمی‌گردد که آیا مردم نیز خود خواستار چنین تغییر نامی بوده‌اند و یا تصمیمی است که گرفته شده است. در این تغییر نام‌ها، اگر منظور پاسداشتِ نام‌آوران است، باید دقت زیادی صورت گیرد و از یاد نبرد که ارزش‌های آن عزیزان الزاما در نام فامیل آنها متبلور نیست. زیرا نام فامیل اسم مشترکی است که ممکن است در یک خانواده افراد غیرارزشی را نیز شامل شود. ارزش‌ها را باید در معانی و مفاهیم و نمادهای مناسب آن محتوا پاس داشت. برخی از خیابان‌ها مثل جاده‌ قدیم شمیران که در اواخر زمان شاه، کورش کبیر نامیده شد. در همان زمان هم به نام «جاده‌ قدیم شمیران» شناخته می‌شد. شنیده‌ایم که پس از انقلاب قرار بود طالقانی شود، اما خود آقای طالقانی پیشنهاد دادند که چون در این خیابان حسینیه ارشاد واقع شده است، به نام شریعتی گذاشته شود. دلیل این امر آشنا بودن ذهن مردم با این نام بود. اگر بخواهیم اسامی خیابان‌های شهر در اذهان مردم جا بیفتد و مناسب باشد باید اسامی ادبی، تاریخی، ملی و یا خیلی ساده، زیبا و طبیعی، مانند نام گل‌ها و ...، انتخاب شود. در برخی از کشورها و شهرها حتی شماره‌گذاری می‌شود تا شهروندان سریع‌تر و راحت‌تر خیابان‌ها را پیدا کنند. نام‌گذاری خیابان‌ها در هر شکل و حالتی که باشد باید طبق قاعده و اسلوبی خاص صورت پذیرد مثلا تعدد اسامی تکراری گیج‌کننده است. تغییر و تبدیل زیاد می‌تواند منجر به نوعی بی‌ثباتی هویتی و حافظه‌ای و انقطاع با میراث تاریخی-فرهنگی شود.  از کسی نیز پوشیده نیست که نبود حافظه تاریخی مساله‌ اصلی نسلِ جوانی است که از آن رنج می‌برد. زمانی که جامعه‌ای حافظه تاریخی نداشته باشد محکوم به تکرار اشتباهات می‌شود؛ زیرا هر بار از ابتدا آغاز می‌کند و چراغ راهی به نام گذشته را پیشِ رو ندارد.

آیا مکان‌ها هستند که در ذهن افراد خاطره را ایجاد می‌کنند یا اینکه ذهن افراد است که به‌دنبال عناصر و المان‌هایی برای ساخت یک خاطره است؟

خود این اماکن نیستند که فی‌نفسه ارزش دارند، بلکه تنها به‌عنوانِ نشانه، ردپاهایی از رخدادهای تاریخی‌اند. حفظ این اماکن از این نظر مهم است که از بین رفتن این نشان‌ها موجب سردرگمی می‌شود و به حافظه‌ تاریخی ضربه می‌زند. آمده‌اند و به ظاهر با منطق «نوسازی» همه‌ آثارِ گذشته را تخریب کرده‌اند. این «منطق» درهمه جاشکست خورده است: جمهوریخواهانِ فرانسه کاخ ورسای را دوباره بازسازی می‌کنند تا تاریخ و میراث تاریخی و ملی کشور سالم بماند. در کشور ما در فردای انقلاب برخی می‌گفتند باید تخت‌جمشید را هم خراب کنیم! نوع نگاه به تاریخ و گذشته باید عوض شود و نه بناها. تاریخ ایران همیشه یک تاریخ پادشاهی و شاهنشاهی و سلطنتی بوده و آثار هر دوره باید به خاطر حفظ تاریخ به دقت ترمیم و سالم نگاه داشته شود. حتی اگر این آثار ضد ارزش‌های انسانی هم باشند (مانند کشتارگاه‌ها، زندان‌ها و ..)، حفظ آنها مهم و ارجمند است. زندان‌های زمان شاه را که شهرداری تبدیل به پارک می‌کند یا زندان قزل قلعه که تره‌بار آل احمد شده، و .. پاک کردن تاریخِ مبارزات ملتِ ماست و گذشته آبستن آینده است، ملتی که گذشته ندارد همانندِ فردی است که آلزایمر گرفته است. ملتی آینده دارد که گذشته‌ای مشخص دارد. صرف طولانی بودن تاریخ یک تمدن بدون خودآگاهی انتقادی افتخارآور نیست. ظاهر گذشته باید حفظ-و-اصلاح شود، و باطن آن دگرگون و نوسازی شود. در این‌صورت، تضاد قدمت و تجدد و سنت و مدرنیته در تالیف و سنتز درستی از بین می‌رفت، و  استمراری منطقی میان حال و گذشته و آینده برقرار می‌شد. نیروهای مختلف سیاسی-ایدئولوژیک اما در گذشته، نتوانستند در ایران افق روشنی نشان دهند و درست راه‌یابی کنند. این را امروز در درهم‌ریختگیِ زبان و بی‌ریختی شهر و در برخی رفتار شهروندان می‌بینیم. بی‌ریختی و بدقیافه‌گی شکل شهر در بیلبوردها و تابلوهای شهر نیز متبلور است. در کنار یک تابلوی تبلیغ لوازم آرایشی، تبلیغ امر دیگری را نشانده‌اند. حتی در کشورهای سرمایه‌داری مصرف‌گرا نیز این شکل از تبلیغات در معابر عمومی را ندیده‌ایم. تبلیغاتی که در بزرگراه‌ها می‌تواند گاه منجر به تصادف شود، زیرا توجه راننده را به خود جلب و منحرف می‌کند. این شکل از مظاهر سرمایه‌داری که به سود سفارش‌دهندگان است، در کنار نصیحت همان پدیده‌ متناقض‌نما و زشت شهر ماست. انقلابِ جدی امروزه انقلابِ زیباشناسانه است.

تضاد واقعیت موجود با چیزی که تبلیغ می‌شود از نظر هویتی چه مشکلی ایجاد می‌کند؟


همین «کژتابی»هایی که برخی از روشنفکران به آن اشاره می‌کنند، نتیجه همین عدم توازن و تضادهاست. در فرهنگ دینی به این دوگانگی «نفاق» می‌گویند، یعنی بین آنچه هست و عمل می‌کنند و آنچه دلخواهشان است و می‌گویند، حفره‌های عمیق وجود دارد. در این حالت افراد ثبات شخصیت ندارند و دورویی و فرصت‌طلبی نیز از شاخص‌های این بی‌ثباتی فرهنگی و اعتقادی است. مطالعه‌ تاریخ ایران که همواره چهارراه حوادث و تهاجمات بوده، تا حدی این معضل را قابل فهم می‌کند. برای مواجهه با این بحران اخلاقی باید تلاش کنیم تا با این ریشه‌های روانی-فکری آن مبارزه کنیم. نیچه شاید با الهام از داستان آرش کمانگیر می‌گفت «فضیلت پارسی این است که: راست بگو و تیرت را بلندتر بیفکن!» اما متاسفانه یکی از مشکلات جدی امروزین جامعه رواجِ «دروغ» شده است.

یکسان‌سازی‌ها در معماری، در رفتار و ...، چه مشکلی در جامعه ایجاد می‌کند؟


تجربه تراکم و هم‌شکل‌سازی در کشورهای صنعتی که به دلیل ازدیاد جمعیت و کمبود جا صوت گرفت (و در بسیاری از شهرهای ما بی‌دلیل است)، در همه جا شکست خورده است. و این شهرک‌ها و حاشیه‌شهرها و ...، امروز به مناطق بحرانی و سرخ تبدیل شده است. ما در کشوری هستیم که از نظر وسعت با سایر کشورها قابل مقایسه نیست. اراضی کشاورزی ایران به اندازه کل کشور فرانسه است. ما به ساخت برج و تراکم و تبدیل شهر به بلوک‌های شبه‌کمونیستی نیازی نداریم. تفکر تمرکزگرا و سانترالیستی (که از زمان شاه شاید از ترکیه و فرانسه آمده باشد) باید تعدیل شود. ایران به تمرکززدایی نیاز دارد و قدری همانند آلمان به بینش فدرالی‌، تا مناطق قوی شوند و جمعیت پخش شود، تا با جمع شدن همه چیز در کلانشهری چون تهران (چنانکه پاریس) منشا این مشکلات نشود.

راه‌حل چیست؟


حل این مشکل عظیم ساده نیست. زیرا ساختارها و زیرساخت‌ها شکل گرفته‌اند. از سویی، موقعیت خاص جغرافیایی مثل خطر زلزله برای تهران که اگر به وقوع بپوندد، فاجعه قرن رخ می‌دهد و از سوی دیگر، ساخت‌هایی که طی یک سده‌ شکل گرفته‌اند؛ و از تهران نمادِ همه مشکلاتِ ما در صد سال گذشته را به نمایش گذاشته است. و این به یک دولت خاص هم ربطی ندارد، بلکه برآیندی از شیوه‌ کلانِ مدیریت از سوی مجموعه و تمامیتِ دولت‌های گذشته است. نه‌تنها نیروهای سنتی بلکه مسئولان مدرنیست هم اشتباهات استراتژیک در بنای چنین ساختمانی مرتکب شده‌اند. حلِ این معضلِ نهادین‌شده دشوار است. تا این مشکلات بنیادین با تحلیلِ آسیب‌شناسانه‌ ریشه‌یابی نشود، چشم‌اندازِ توسعه‌ شهری ناروشن می‌ماند. در این میان، تنها تلاش سیاسی از سوی دولت‌ها و شهرداری‌ها نیز کافی نیست. به‌روشنی می‌بینیم که عموما «حوزه یا سپهر عمومی» در میانِ خودِ شهروندان نیز معنا و ارجی ندارد. همه روزه در خیابان‌های شهر، افرادی از طبقات مرفه بالای شهر را می‌بینیم که با ماشین‌های آخرین مُدل پس از صرف غذا، ظرف خود را به خیابان پرتاب می‌کنند. معنای این حرکت این است که حوزه عمومی را با سطل زباله برابر و یکی می‌دانند. حوزه‌ عمومی، طبیعت، و ... را از آن خود نمی‌دانند. همین افراد اما درونِ خانه‌ خود را تمیز نگاه می‌دارند (و وقتی به خارج کشور می‌روند کاملا رفتار شهروندی متمدنانه دارند). در تهران، البته هر شب از سوی شهرداری برای تخلیه زباله‌ها می‌آیند، اما این در قیاس با کشورهای توسعه‌یافته که برای هر خانه چندین سطل زباله مخصوص شیشه، کاغذ، پلاستیک، و .. دارد، کافی نیست. از این گذشته از سوی افراد و شرکت‌هایی سودجو، کودکان و نوجوان‌ها سازماندهی شده‌اند تا از درون سطل آشغال‌ها، پسمانده‌ها را استخراج و تفکیک کنند برای بازسازی. در حالی‌که این امر از نظر قوانین بین‌المللی کار در رابطه با منع کار کودکان و آسیب به سلامت آنها جرم محسوب می‌شود. برای رویارویی با این مشکلات از سویی، نیاز به یک بینشِ نو و سالمِ ریشه‌ای و ساختاری، و به نوعی همّتِ ملی و مدنی خودانگیخته، به‌شدت احساس می‌شود.

http://www.tabnak.ir/fa/news/390923/%D8%B3%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B4-%D8%AF%DA%A9%D8%AA%D8%B1-%D8%B4%D8%B1%DB%8C%D8%B9%D8%AA%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D9%BE%D8%B3%D8%B1%D8%B4-%DA%86%D9%87-%D8%A8%D9%88%D8%AF

خاطره علی مطهری از شب اعدام هویدا

«تاریخ ایرانی» بخش‌هایی از گفت‌وگوی مطهری با ویژه‌نامه نوروزی روزنامه «اعتماد» را انتخاب کرده که در ادامه می‌خوانید:

 

* اینکه اگر ایشان [شهید مطهری] بودند، شرایط انقلاب و کشور به چه صورت بود، خود قابل بحث است. یعنی اصلا باید ابتدا این سوال را مطرح کرد که اگر شهید مطهری ترور نمی‌شد اکنون انقلاب همین وضع را داشت؟ بدون شک ایشان در سرنوشت کشور بسیار اثرگذار بود و اگر زنده بودند برخی از آسیب‌هایی که به انقلاب وارد شده و مشکلاتی که ایجاد شده، وجود نداشت. برای پاسخ به این سؤال دو حالت متصور است، یکی اینکه بگوییم اگر ایشان زنده بود در حالی که یک سمت حکومتی داشت سرنوشت انقلاب چگونه بود، و دیگر اینکه بگوییم در حالی که ایشان صرفا فعالیت علمی داشت و به عنوان یک عالم بزرگ مطرح بود سرنوشت انقلاب همین سرنوشت بود یا سرنوشت دیگری رقم می‌خورد. اگر ایشان ترور نمی‌شدند قطعا در بسیاری از حوادث مانند سرنوشت بازرگان، جنگ و بنی‌صدر و حتی تسخیر سفارت آمریکا تاثیر داشتند. به هر حال این‌طور نیست که بگوییم اگر ایشان بود، شرایط کشور همین بود و حالا آقای مطهری در این شرایط چه می‌کرد. این سوال اشتباه است. چون اگر ایشان شهید نمی‌شدند، وضعیت در برخی قسمت‌ها متفاوت بود.

 

* در مورد دوره امام باید چند چیز را از هم جدا کرد. برخورد امام با مجاهدین خلق برای این بود که آن‌ها قیام مسلحانه کرده بودند. این افراد که محارب بودند فرق دارند با کسانی که صرفا معترض یا مخالف هستند. امام اگر سال ۶۷ آن برخورد تند را در مورد زندانیان مجاهد خلق کرد، یک بحث فقهی داشت. مجاهدین از مرزهای غربی وارد شده بودند و سودای گرفتن تهران را داشتند و این افراد در زندان اعلام هم‌پیمانی با آن‌ها کرده بودند...اسلحه نداشتند اما اعلام هم‌پیمانی و همکاری کرده بودند. البته یک بحث این است که آیا حکم امام به خوبی و صحیح اجرا شد یا تندروی کردند؟ آیا واقعا به این افراد تفهیم اتهام شد؟ شاید خیلی از این افراد اصلا نمی‌دانستند داستان چیست. از آن‌ها می‌پرسیدند که آیا توبه می‌کنید یا نه؟ طبعا با غرور جوانی‌شان می‌گفتند نه و حکمشان صادر می‌شد. ممکن است تندروی شده باشد اما اصل حرف، مسئله محاربه بود.

 

* شهید مطهری سیاستش این بود که نقشش در انقلاب آشکار نباشد. شما یک عکس از ایشان می‌بینید که کنار امام باشند؟ با اینکه نزدیکترین فرد به امام بود. ایشان تاکید داشت که فعالیت‌هایش زیاد آشکار نباشد. چون مجاهدین خلق و کمونیست‌ها از استاد مطهری کینه داشتند و ایشان از نفوذ این گروه‌ها به دستگاه رهبری انقلاب جلوگیری می‌کرد. از بین نزدیکان امام، فردی که به شدت جلوی مجاهدین خلق ایستاده بود، ایشان بود. مثلا آقای طالقانی مشکل زیادی با مجاهدین نداشت. حتی آقای بهشتی معتقد بود که در دولت موقت چند تا پست هم به مسعود رجوی بدهیم تا بتوانیم کنترل‌شان کنیم. اما شهید مطهری می‌گفتند ما چنین حقی نداریم و نمی‌توان انقلاب را دو شقه کرد. سران مجاهدین مارکسیست هستند. انقلاب مانند رودخانه نیست که بگوییم یک بخش آن در مسیر اسلام برود و بخش دیگرش در مسیر مارکسیسم. ایشان محکم ایستاده بود.

 

* [دربارۀ اعدام‌های وابستگان پهلوی] واکنش‌های استاد مطهری در این بخش پنهان بود. ایشان چندین بار به آقای خلخالی تلفنی تذکر دادند. من خودم یکی دو بار را شاهد بودم. مثلا در مورد اعدام هویدا معتقد بودند که نباید عجله شود. تلاش کردند که با امام تماس بگیرند و آن شب موفق نشدند و تصمیم داشتند صبح با امام صحبت کنند اما هویدا را‌‌ همان شب اعدام کرده بودند...معتقد بودند که نباید عجله شود. فضا طوری بود که گاهی کار دست امام هم نبود. شهید مطهری در یک سخنرانی که‌‌ همان روز‌ها داشتند گفتند برخی از جوانان هستند که می‌گویند گلوله هم حیف است که ما خرج این‌ها می‌کنیم. در حالی که از نظر اسلام حتی حقوق یک مجرم هم باید محفوظ باشد و ما حق نداریم بیش از مجازاتی که دادگاه اسلامی برای یک مجرم در نظر گرفته، مجازات کنیم. این رویکرد شهید مطهری بود. بالاخره در پشت صحنه تا جایی که توان داشت سعی کرد جلوی تندروی‌ها را بگیرد اما واقعیت این است که شرایط روزهای اول انقلاب به گونه‌ای بود که گاهی حتی اگر امام هم دستور می‌داد که اعدامی صورت نگیرد، برخی کاری می‌کردند که قبل از آنکه دستور امام برسد یا رسانه‌ای شود، طرف اعدام شده باشد و امام در برابر عمل انجام شده قرار بگیرد. اصلا معلوم نیست که خود امام هم از همه آن اعدام‌ها راضی باشند. البته برخی از این اعدامی‌ها سران آن نظام بودند و در ظلم‌های آن نظام موثر بودند و حکمشان مشخص بود، مثل فرماندهان نظامی برخی شهر‌ها که افراد زیادی را به قتل رسانده بودند. اما می‌توان ادعا کرد که خطاهای انقلاب ما در این زمینه قابل قیاس با سایر انقلاب‌ها نیست و ریشه آن هم اسلامی بودن این انقلاب است.

 

* تسخیر سفارت آمریکا مساوی با خشونت نبود. خشونت هم چیزی نیست که همیشه مردود باشد بلکه در جای خودش درست است، ‌همان‌طور که جهاد همراه با خشونت است و در جای خودش واجب است. البته خشونت جهاد هم فقط شامل سربازان دشمن می‌شود نه مردم عادی. بحث در ضرورت و عدم ضرورت تسخیر سفارت آمریکاست. البته می‌دانید که استاد مطهری شش ماه قبل از تسخیر سفارت آمریکا شهید شده بودند ولی با نگاهی که از ایشان سراغ داریم به نظر می‌رسد که لااقل با طولانی شدن اشغال این سفارتخانه موافق نبودند و آن را به ضرر انقلاب می‌دانستند چون ما برای مردم جهان پیام‌های غنی داریم و می‌خواهیم انقلاب را به دنیا معرفی کنیم نه اینکه دنیا را رودرروی انقلاب قرار دهیم. بنابراین حدس می‌زنم که قاعدتا با تسخیر سفارت نمی‌توانستند موافق باشند. اگر هم موافق بودند در حد چند روز بود تا صدای اعتراض ما به خاطر پناه دادن آمریکا به شاه و تلاش برای شکست انقلاب شنیده شود، اما اینکه ۴۴۴ روز سفارت در تسخیر باشد و گروگان داشته باشیم و تبلیغات وسیعی علیه انقلاب شود و چهره انقلاب، خشن جلوه داده شود و صدام هم از این فرصت برای حمله به ایران استفاده کند، مسلما با مخالفت ایشان مواجه می‌شد و به احتمال قوی امام را قانع می‌کردند که این موضوع سریع‌تر جمع شود. نگاه شهید مطهری مانند نگاه امام یک نگاه جهانی بود. معتقد بودند که انقلاب اسلامی محدود به مرزهای ایران نیست. منتها روش کار مهم بود.‌‌ همان تسخیر سفارت آیا سبب گسترش پیام انقلاب بود؟ و در مجموع در جهت صدور انقلاب بود یا برعکس، به صدور انقلاب لطمه زد؟ به هر حال نگاه ایشان بیشتر ایدئولوژیک بود و معتقد بود نظام سیاسی و جزایی و اقتصادی‌مان را به دنیا معرفی کنیم و برای دنیا حرف داریم لذا باید با دنیا مرتبط باشیم و پیام‌مان را به دنیا برسانیم. به همین جهت با تندروی‌هایی مانند اینکه با دنیا قطع رابطه کنیم، مخالف بودند.

 

* برخورد امام با جبهه ملی زمانی بود که آن‌ها حکم قصاص را غیرانسانی نامیدند و اعلام راهپیمایی علیه لایحه قصاص کردند. یا برخورد امام با نهضت آزادی در دوره جنگ بود که آن‌ها جبهه خودی را تضعیف می‌کردند. نباید آن برخورد‌ها را به امروز سرایت دهیم. افرادی در‌‌ همان دوران و بعد از آن، این برخورد‌ها را یک ملاک کلی برای برخورد با این گروه‌ها در نظر گرفتند و گاهی تندروی کردند. من با برخی برخوردهایی که در آن دوران شد و حتی الان با نهضت آزادی و ملی مذهبی‌ها می‌شود، مخالفم. چون نهضت آزادی‌ها مثل مجاهدین خلق نبودند. البته آن‌ها یک بینش و روش جداگانه‌ای داشتند اما باید این روش و بینش را تحمل می‌کردیم. به هر حال این‌ها یک گروه اسلامی بودند، منتها اصل ولایت ‌فقیه را به این شکل رایج قبول نداشتند و یا در روش کار، کمی متفاوت بودند. آن‌ها با تندروی‌ها مخالف بودند، اما به هر حال گروهی بودند که می‌شد با آن‌ها کار کرد و می‌شد آن‌ها را جذب کرد. البته با امام زاویه داشتند مانند زاویه بازرگان؛ اما زاویه ‌داشتن مستلزم طرد کردن نیست. کاربرد اصلی‌شان هم در‌‌ همان دولت موقت بود.

 

شهید مطهری، آقای بازرگان را به عنوان نخست‌وزیر دولت موقت معرفی کرد چون این استدلال را داشت که انقلاب سریع‌تر به نتیجه می‌رسد و با حضور بازرگان بسیاری از حساسیت‌ها روی انقلاب ما کمتر شد و انقلاب سریع‌تر به پیروزی رسید. اما بعدا این گروه نتوانستند خودشان را با امام هماهنگ کنند و آن حوادث رخ داد. پدرم در‌‌ همان روزهای آخر حیاتشان از عملکرد بازرگان راضی نبودند و معتقد بودند که این‌ها دیگر باید کنار بروند و ماموریتشان را انجام دادند که‌‌ همان مدیریت دوره انتقال بود. اما این به این معنی نیست که ما باید آن‌ها را طرد و محدود می‌کردیم و حتی ضد انقلاب معرفی کنیم. البته نهضت آزادی در دوره جنگ هم معتقد به ادامه جنگ نبودند و می‌گفتند باید صلح شود. این نگاه‌شان از نظر انقلابیون سبب تضعیف روحیه مردم می‌شد و به همین دلیل از دست آن‌ها ناراحت بودند و گاهی نهضت آزادی را ستون پنجم دشمن می‌نامیدند.

 

با همه این اوصاف معتقدم به عنوان یک گروه منتقد باید تحمل می‌شدند و حقوقشان به درستی رعایت نشد. اگر شهید مطهری بودند بسیاری از این افراد را جذب می‌کردند، چون بالاخره از سال ۳۴ تا ۵۸ با آن‌ها مراوده داشتند و سخنران اصلی جلسات انجمن اسلامی مهندسین و پزشکان بودند که مهندس بازرگان و دکتر سحابی و مهندس کتیرایی و مهندس معین‌فر گردانندگان اصلی آن بودند؛ لذا حضور ایشان می‌توانست نهضت آزادی را به دیدگاه‌های امام نزدیک کند.

 

* مراجع سه‌گانه زمان انقلاب یعنی آیت‌الله گلپایگانی و شریعتمداری و نجفی مرعشی و نیز آقای خویی در نجف، همگی شهید مطهری را وزنه بزرگ علمی می‌دیدند نه یک چهره صرفا سیاسی. مراجع سه‌گانه قم در دوره نهضت اسلامی در میان یاران امام حرف آیت‌الله مطهری را بیشتر قبول داشتند و آن شهید نقش ویژه‌ای در هماهنگ کردن آن‌ها با نهضت امام داشت. شهید مطهری آن‌ها را ترغیب می‌کند که در مواردی اعلامیه سه نفره بدهند و از امام حمایت کنند. همین طور اعلامیه آقای شریعتمداری در چهلم شهدای قیام قم که منجر به قیام تبریز شد به تحریک شهید مطهری صادر شد.

 

* از لحاظ مال و منال که از قبل انقلاب وضع مالی خوبی داشتیم.‌‌ همان قبل انقلاب، یکی از ایرادهایی که برخی انقلابیون به شهید مطهری می‌گرفتند این بود که چرا خانه شما بالای شهر است. خانه ما در قلهک بود،‌‌ همان خانه‌ای که الان مادر و برادرم در آن سکونت دارند؛ لذا در یک سطح متوسط به بالا بودیم.‌‌ همان موقع خانه ما بزرگ بود برای زندگی هفت فرزند. ایشان از سال ۵۰ راننده و ماشین بنز – البته نه مدل بالا – داشتند. این‌طور نبود که بعد از انقلاب به چیزی رسیده باشیم. آقای بهشتی هم همین‌طور بود، منزل خوب و پژوی ۵۰۴ داشت و خودش رانندگی می‌کرد. آقای مفتح هم همین‌طور. از قضا بچه‌های این‌ها هیچ کدام منحرف و دچار سوءاستفاده از موقعیت نشدند. چون انقلاب و پیروزی‌اش فرقی به حال ما از لحاظ اقتصادی نکرد. بعد از انقلاب هم که شهید مطهری تنها می‌رفتند و می‌آمدند و شهید شدند؛ لذا این‌طور نبوده که مثلا ما چشمداشتی به ثروت و قدرت داشته باشیم. در مورد قدرت هم شهید مطهری خودش به امام پیشنهاد می‌کند از شورای انقلاب بیرون بیاید و به قم برود و به کار اصلی‌اش یعنی کار علمی بپردازد. امام هم فرموده بود مدتی دیگر باشید بعدا بروید. ایشان اصلا دنبال پست نبود؛ لذا اگر ایشان ترور نمی‌شدند به قم می‌رفتند و به عنوان وزنه علمی مطرح بودند. ایشان معتقد بود که باید حوزه را تقویت کرد و به تربیت طلاب پرداخت.

http://www.tabnak.ir/fa/news/388437/%D8%AE%D8%A7%D8%B7%D8%B1%D9%87-%D8%B9%D9%84%DB%8C-%D9%85%D8%B7%D9%87%D8%B1%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%B4%D8%A8-%D8%A7%D8%B9%D8%AF%D8%A7%D9%85-%D9%87%D9%88%DB%8C%D8%AF%D8%A7