نامه‌های منتشر نشدۀ بازرگان به ابراهیم یزدی

 
تاریخ ایرانی: دو دهه پس از درگذشت مهندس مهدی بازرگان، نخست‌وزیر دولت موقت، چند نامۀ منتشر نشده از او به دست آمده که حدود ۵۰ سال پیش خطاب به ابراهیم یزدی نوشته که آن زمان در آمریکا در حال تحصیل بود.
  
 
نامه‌های دبیرکل نهضت آزادی به جانشین آینده‌اش در این حزب، تصویری از اوضاع سیاسی ایران اواخر دهه ۳۰ و اوایل دهه ۴۰ است؛ چنانکه در یکی از این نامه‌ها می‌نویسد: «همه یک چیز می‌خواهیم: احراز آزادی و حیثیت و شخصیت برای ملت و اجرای حق و عدالت در مملکت. سپس تأمین آبادی و ترقی و سعادت» و سپس به اختلافات نهضت آزادی و جبهه ملی اشاره می‌کند که به نوشته او «سوءظن افراطی و سوءسیاست و سوءرفتار عده‌ای از رفقای صمیمی فعال... ما را وادار به کناره‌گیری و نهضت و جبهه را وادار به حریم‌گیری و حتی ایرادگیری و ضدیت کرد.»
 
  
این نامه‌ها که ابراهیم یزدی در اختیار «تاریخ ایرانی» قرار داده و برای اولین بار منتشر می‌شود، بخشی از مجموعه مکاتبات او با چهره‌های برجسته سیاسی در سال‌های پیش از انقلاب است.
 
 
 
***      
 
 
 
سلام علیکم
 
 
 
قربانت گردم، با شرمندگی تمام بعد از چند ماه عزیمت مسافرت شما و دریافت دو مرقومه (که دومی آن به تاریخ ۳۹.۷.۲۱، چهار، پنج روز قبل به دستم رسید). تازه حالا ـ و آن هم با دست خالی ـ به جواب و تجدید سلام می‌پردازم. حقیقت این است که چون از انجام سفارش‌ها و وظیفه‌ای که محول کرده بودید، عاجز و قاصر مانده بودم، محکوم به سکوت شدم… باری امیدوارم سلامتی و همت و موفقیت همواره همسفر و قرین شما باشد و تجدید دوران تحصیل با تجدید نیرو و نشاط همراه بوده، با چنتۀ پر و امید و انرژی فراوان هر چه زود‌تر برگردید و جای خالی را که در مجالس و دل‌های دوستان باز مانده است بهتر از پیش پر کنید. خبر‌ها و قضایایی که نوشته بودید، امیدبخش بود و موجب خوشحالی و تشکر گردید. در اینجا هم البته ما بیکار ننشسته‌ایم و در هر حال وقت و بزاق دهان زیاد صرف شده است. ناامید هم خیلی نیستیم. ولی با اطلاعاتی که از روحیه و اوضاع و احوال دارید، می‌دانید که انتظار اقدامات سریع و مطلوب و نتایج مثبت مؤثر، از اجتماعات ایرانی نمی‌توان زیاد داشت. البته تماس و مخصوصاً تقویت و رهبری که در کار دانشجویان و ایرانیان بنمایید بسیار بجا و مفید خواهد بود. در آن محیط با سرراست بودن اشتغالات و آزادی و آسایشی که هست، مسلماً کار بهتر می‌توان کرد. از ایرانیان آنجا نمی‌دانم با آقای مهندس بهادری و برادران مهندس چمران ارتباط و مکاتبه دارید یا خیر. یقیناً در این مدت با افراد زیادی از آمریکایی‌ها و ایرانی‌ها آشنا شده و نظریات کامل‌تری نسبت به مردم و به کشور آمریکا پیدا کرده‌اند که اطلاع از آن‌ها برای ما مغتنم خواهد بود. از حال دوستان و بنده خواسته باشید، بحمدالله سلامتی حاصل است و مشغول کارهای کمافی‌السابق می‌باشیم. بیش از این تصدیع نورزیده دعای خیر و توفیق و آرزوی سعادت و سلامت آن برادر ارجمند عزیز را به درگاه خدا می‌برم.
 
 
 
مهدی بازرگان
 
 
 
۲۷ آبان ۱۳۳۹ ـ ۱۸ نوامبر ۱۹۶۰
 
 
 
***
 
 
 
سلام علیکم
 
 
 
قربانت گردم، همشیره زاده‌ام عازم مراجعت آمریکا و فرصتی بود که بدین وسیله تجدید سلام و عهدی بنمایم و از سلامتی و حالات دکتر عزیزم جویا شوم. از همۀ ما‌ها و مخصوصاً از من خیلی گله دارید؛ حق هم دارید اما چه کنم که تشتّت افکار و اعمال و حواس و ضعف همت و فرصت، ما را پیش مردم و خود و خدا روسیاه کرده است، انشاءالله شما و سایر مردان و جوانان از دوستان سلامت و موفق باشید و جبران نقص‌های فراوان ما‌ها را بکنید. ضمناً با سانسوری که مسلماً نسبت به پاکت‌هایی که عنوان و آدرس شما یا مرا داشته باشد می‌شد، اجازه نمی‌دهد همه وقت همه چیز را بنویسیم. کاغذ‌ها و پیام‌ها و مخصوصاً تأکیدهای مکرر شما را که باید رابطه داشت و اخبار و اوراق را رساند، هر دفعه به آقای انتظاری و به آقای مهندس رضی گوشزد می‌نمایم و تقریباً هر دفعه جواب می‌شنوم که درست شده است. ولی ضمناً از آقای دکتر جباری که مأمور روابط با خارج است شکایت دارند. ضمناً این را هم بدانید که اگر کم‌کم و دیر دیر اثر و خبر از ما به شما می‌رسد، برای این است که اثر و خبر زیادی نیست. والا یقیناً هم اعلامیه مربوط به اول بهمن، هم ۲۹ خرداد و هم ۳۰ تیر، که نامۀ سرگشاده است، به شما رسیده و پخش کرده‌اید. خبر مجلس روز عاشورا را هم شنیده‌اید. وضع نهضت نه بد است نه خوب. یعنی شورا و هیات اجرائیه و کمیته‌های آن تشکیل می‌شود و کار (و مخصوصاً بحث و صحبت) می‌کنیم و با آنچه شاید و باید خیلی فاصله دارد. هر کس هزار گرفتاری و مانع و بهانه دارد. صمیمیت و همکاری هم روی هم رفته برقرار است. ولی البته آن امید و عشق و فداکاری که انتظار داشته باشید، کوچکترین وجه شباهتی با الجزیره و کوبا به دست بدهد وجود ندارد… ماشاالله و لا حول و لا قوت الا بالله! چندی قبل به دیدن آقای مهدی حائری که ظاهراً عازم مجدد آمریکا می‌باشد، رفتیم و ذکر خیر شما و آقای نخشب بود. ولی از قطب‌زاده و سایرین تعریف نمی‌کردند و می‌گفتند غالب جوانان ایرانی مقیم آمریکا، چه نان‌خورهای دستگاه، چه مخالفین، غرضشان خودچسبانی به آمریکایی‌ها و جا باز کردن در دل آن‌ها برای گرفتن مقامات در مراجعت به ایران است. مدتی است از فعالیت‌های ایرانیان اروپا و آمریکا هم خبری نیست و نباید انتظار ما را داشته باشند و از ما دستور بگیرند. اگر می‌توانستید یک نشریه ماهیانه به صورت منظم که جامع اخبار و اطلاعات سیاسی و خلاصه اظهارات روزنامه‌های خارجی مربوط به ایران و تجزیه و تحلیل‌های آموزنده باشد و زیاد هم فحش و خلاف نداشته باشد که مانع جدی انتظار [انتشار] آن و مزاحم ناشرین آن شوند، بد نیست.
 
 
 
اشاره‌ای در یکی از نامه‌ها راجع به هجرت بعضی‌ها به کشور نیل کرده بودید که ما را امیدوار کرد ولی خبری نرسید. از عمل چند ماه پیش آقای مهندس رضوی شما چه اطلاع و ارتباطی دارید؟ از دوستان خودمان، چمران‌ها، تشکر و تجلیلی کرده بودید، خدا اجراشان بدهد. اتفاقا مدتی است مکاتبۀ من قطع شده و خبری نداشتم. اگر ملاقات و مکاتبه‌ای شد، سلام و تشکر مرا برسانید. متاسفانه فرصت زیادی فعلاً ندارم و باید به مجلس ختم عمۀ دکتر سحابی بروم. بیش از این تصدیع نمی‌دهم و خیلی مشتاق زیارت مرقومه و خبر از سلامتی و نظریات و فعالیت‌هایتان دارم و همۀ دوستان را سلام دارم.
 
 
 
قربان شما
 
مهدی بازرگان
 
 
 
۱۵ مرداد ۱۳۴۱ - ۷ اوت ۱۹۶۲
 
 
 
***
 
 
 
در پاسخ به گزارش دکتر یزدی در مورد سفر به مصر
 
 
 
دوست عزیزم را سلام و قربان. انشاءالله سلامت و خوش هستید. رفقا از اقدامات و پیشرفت‌های آقایان ممنون و مسرورند. آدرس منصور را تلگرافی خواسته بودید ایشان برگشته است و در پاریس مراجعه نموده، شما متاسفانه مسافرت رفته بودید. در عوض یقیناً تا به حال آقای ع. ش (علی شریعتی) را که به تهران و مشهد آمده بودند دیده‌اید و مذاکرات آن شب منزل بنده با حضور دکتر و پسرش و ر. ع (رحیم عطایی) را شنیده‌اید. از آقای دکتر ت (تقی‌زاده)، لندن نیز نامه مفصلی به عنوان دکتر بهادری رسیده و از آمریکا آقای دکتر ا. ی (ابراهیم یزدی) چند بار نامه و اخیراً پیغام به وسیله دکتر س فرستاده است. اقدامات شما و وعده‌های آن‌ها را تقدیر و تأیید می‌کنیم. آنچه فعلاً بیشتر قابل توجه است و عملی به نظر می‌آید تاسیس شعبه تبلیغات و پخش محصولات در پایتخت آن‌هاست و علاقه داریم آقایان محل کار خود را ترک نکنید و نمایندگان فعال مطمئنی برای شعبه پخش معرفی و مأمور نمایید. از تهران مأمور سابقه‌دار برای اقامت و مدیریت خواهیم فرستاد. این نامه را عیناً به اطلاع آقایان ع. ش. و ت. ز. و ا. ی. برسانید و با مشورت آقایان نظر خودتان را به انضمام اطلاعات تفصیلی‌تر به وسیله مطمئن بفرستید. عافیت و سلامت آقایان و موفقیت جمع را از درگاه احدیت تمنا دارم.
 
 
 
مهدی بازرگان
 
 
 
۶ شهریور ۱۳۴۱ - ۲۸ اوت ۱۹۶۲
 
 
 
***
 
 
 
دوست عزیز و برادر باثبات ارجمندم
 
 
 
سلام دوستان و بنده و رحمت و هدایت پروردگار ذوالجلال بر شما باشد. نامه ۱۶ سپتامبر رسید و با رحیم و بعضی رفقا در میان گذاشته شد. مشارالیه یک تذکر وصولی‌‌ همان ایام فرستاد.
 
 
 
اشاره‌ای هم بنده در یک توصیه‌نامه و معرفی نامه آقای مهدی مظفری کرده‌ام. تاخیر تا به حال چه در این کار و چه در خیلی کار‌ها و وظایف و آرزو‌ها، کمی وقت و زیادی گرفتاری و وظایف بوده و هست. امیدوارم شما و همکاران اولاً سلامت و امیدوار و ثانیاً فعال و موفق باشید و خیلی به ما نگاه نکنید. از دوستانی علی (شریعتی) هم نامه‌ای بدون تاریخ داشتم که حالا فرصت جواب آن را ندارم، حتماً ایشان را خواهید دید و سلام ما را خواهید رساند. ایشان وعده‌ای در مورد جلد دوم الجزایر پیروز داده بود که امیدوارم فراموش نکرده باشند و آثارش به زودی به دست شرکت و مردم برسد. مطالب نامه شما در دو موضوع بود که یک یک به آن‌ها می‌پردازم.
 
 
 
کار سفر ـ منظور و پیشنهادهای آن دوست تهرانی مشهدی (علی شریفیان) که یک سفر هم به خرج و ابتکار خود به بیروت و قاهره کرده بوده است و خیلی داغ و دل‌سوخته و با پشتکار (به حد سماجت) می‌باشد غیر از آن است که شما نوشته‌اید (لااقل ظاهراً و آن‌طور که اظهار می‌دارد). مشارالیه اعتقاد و اصرار زیاد روی تأسیس یک شعبه تبلیغات در آنجا دارد. فعلا هم امیدوار است موفق به اخذ گذرنامه بشود و به اروپا آمده با آقایان در میان بگذارد و همسفر و همکار پیدا کند. وضع مالی ایشان هم به هیچ وجه رضایت‌بخش نیست و با بودجه خود قادر به چنین کاری نیست. تاسیس چنین شعبه‌ای به عقیدۀ خیلی از رفقا و بنده، نه آن‌‌طوری که شما می‌گویید بی‌فایده و بی‌اثر است، نه آن‌‌‌طور که ایشان اصرار دارد یگانه شرط لازم و کافی برای موفقیت است. می‌تواند خیلی مؤثر باشد. دوستان و علاقمندان را امیدوار و بیدار کند و دشمنان را ناراحت و تبلیغاتشان را تا حدود زیادی خنثی نماید. در هر حال منتظر نتیجه مراجعه و اقداماتی که کرده بودید هستم.
 
 
 
۲ـ اما در مورد اساس مطلب و مبارزه و کلیات مساله و وصول به هدف، که عنوان کرده‌اید در عین آنکه نظریات و پیش‌بینی‌های شما را ناصحیح و نابجا و غیرلازم نمی‌دانم ولی خیلی حرف‌ها و نکات هم هست که باید در نظر گرفته شود. به عقیده بسیاری از رفقای نهضتی و بنده: الف) هدف و برنامه ما چه باید باشد و چیست. سؤالی است دارای جواب روشن و مبهم. روشن است چون همه یک چیز می‌خواهیم: احراز آزادی و حیثیت و شخصیت برای ملت و اجرای حق و عدالت در مملکت. سپس تأمین آبادی و ترقی و سعادت. مبهم است چون آنچه گفته شد خیلی کلی است. راجع به چگونگی آن و مخصوصا نسبت به مدارج و طرق وصول به آن تحقیق و توافق کامل نشده است. ولی همان‌طور که در دنیا کسانی که با توجه به یک هدف و مطلوب مشخص عالی به راه و به کار افتاده در ضمن پیشروی و عمل، مشکلات و ممکنات را خیلی بهتر از کسانی که عمر خود را در بحث‌های فلسفی و دقایق نظری و کلامی صرف می‌کنند می‌بینند و حل می‌کنند اگر ما هم با چنین آمال و افکار مبهم ولی مسلم و مشترک وارد عمل بشویم گمان می‌کنم زود‌تر و بهتر به شمه برسیم.
 
 
 
ب) در وضع حاضر آن‌قدر از مرحله نهایی مطلوب دوریم و در سنگلاخ‌ها و پیچ و خم‌های اوایل راه گرفتاریم و آن‌قدر در لوازم و شرایط سفر نپخته و ناشی هستیم که کافی است از سرمنزل نهایی نامی ببریم و نشانی بگیریم، تعیین دقیق فاصله با دقت سانتیمتر و میلیمتر و ابعاد و دقایق مقصد و خطوط زیر برنامه تصرف آنجا عملی عجولانه، ناشیانه و بی‌خاصیتی است. مخصوصاً که عدم امکان تشخیص اوضاع از فاصله دور و امکان تحولات و پیشامدهای غیرقابل پیش‌بینی، هر حساب و قراری را بهم خواهد زد.
 
 
 
ج) نمی‌دانم شما هم قبول دارید یا خیر که‌‌ همان‌طور که با حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمی‌شود، با بحث و بررسی مبارزه و آزادی و دموکراسی و با صدور چند اعلامیه و تشکیل چند میتینگ و حتی توفیق نسبی در انتخابات کار درست نمی‌شود. تعداد ۲۱ (که به فرض خیلی فهمیده و ورزیده سیاست باشیم) در جنب جمعیت کشور بی‌‌نهایت کوچک است و ملت ما برای درک و تمنا و طلب آزادی و دموکراسی احتیاج عظیم و طویلی به رشد و تربیت دارد. حتی آن خیلی روشنفکر‌ها و آزادی‌خواه‌ها در عقاید و رفتار تفاوت‌های فاحش با روح آزادی و دموکراسی دارند. در هر حال وجود موانع و مخالفت‌ها و مخصوصا اختلافات عقیده‌ای و نظری و سلیقه‌ای از یک طرف و لزوم تربیت و تمرین افراد برای تشکل و کار و همکاری و انضباط از طرف دیگر، کوه‌های بزرگی را در سر راه ما ایجاد کرده است. کوه‌هایی که البته غیرقابل عبور نیست ولی صعب‌العبور است و زحمت و مدت می‌خواهد.
 
 
 
د) افراد مؤمن صمیمی مصمم جنگی فداکار البته برای نهضت و نجات یک ملت ضروری است ولی این صفات خصوصیاتی است که نه در ورقه عضویت و آئین‌نامه می‌گنجد و نه قابل تحمیل و کنترل قبلی است. امری است ذاتی و شخصی که وقتی شرایط و موجبات آن از درون و بیرون فراهم شد (و یکی از وسایل فراهم شدن آن‌‌ همان جمع شدن و به راه افتادن و تحریک شدن است) به حول و قوه الهی درست می‌شود. بنابراین در وضع حاضر و با برنامه موجود نمی‌توان خیلی انتظار چنین حالات و روحیاتی را داشت و آن را یگانه شرط حرکت و عزیمت جوانان و عضویت قرار دهیم. عاقلانه‌تر آن است که روی همین افراد و مواد اولیه موجود آن‌طور که هستند و ممکن است بشوند، حساب و عملی کنیم و هدف و شرایط عملی را آن‌طور سخت نگیریم که همه از غربال بیرون بریزند.
 
 
 
هـ) درست است که کیفیت افراد یعنی ضعف و شدت ایمان و دقت نظر و قدرت اراده آن‌ها از شرایط ضروری موفقیت می‌باشد ولی چون همیشه هر موجود و محصول و مطلوبی حاصل ضرب کمیت در کیفیت می‌باشد (مثلاً دارایی = مقدار جنس × نرخ یا بهای واحد، کار = نیرو یا قوه × پیشروی تا تغییر مکان، ارزش یا پتانسیل نظامی = تعداد نفرات و تجهیزات × روحیه و تعلیمات افراد و مشخصات تجهیزات و غیره) در مورد برنامه‌های انقلابی و اصلاحی نیز که باید به دست مردم انجام شود آنچه به حساب می‌آید حاصل ضرب ارزش و فداکاری افراد در تعداد و جمعیت آن‌ها می‌باشد. بنابراین می‌توان و لازم است جبران ضعف عامل اول را با تجمع و تکثیر و تربیت عامل دوم تامین کرد. و کمبود و ضعف هر دو را با یک عامل طبیعی و موهبت الهی سوم یعنی زمان چاره کرد: با ایمان و فعالیت و صبر یعنی پشتکار به راه بیفتیم و پیش برویم و خود را برای یک راه پیچ و خم‌دار سربالایی خیلی درازی مهیا نماییم!
 
 
 
چ) برنامه نهایی و بعید ما‌‌ همان است که شما می‌خواهید و در بند الف گفته شد ولی برنامه فعلی که باید بیشتر در فهم و تشریح و ترتیب و اجرای آن کار کنیم روشن کردن مردم و ایمان و امید دادن و تحریک غیرت است و مخصوصا جمع کردن و تکان دادن و تربیت کردن توأم با قدم برداشتن. از این پرگویی و فلسفه‌بافی معذرت می‌خواهم و نمی‌دانم مطلب و منظورم معلوم شد یا گمراه و پرت از مرحله‌ام جلوه داد. چون خودتان از کلیات و مقدمات صحبت کرده‌اید و تشخیص هدف و راه را عنوان نموده‌اید لازم دیدم قدری حاشیه بروم.
 
 
 
تشکیل نهضت آزادی در خارج: عمل و نظر شما را در اینکه: ۱ـ در داخل جبهه و به نام جبهه فعالیت کرده و می‌کند و اکثریت و قدرت پیدا کرده‌اید و امیدواری زیادی به آینده دارید، ۲ـ دست به تشکیل و تأسیس شعب نهضت در اروپا و آمریکا زده‌اید و از هسته‌های کوچک و مطمئن شروع کرده‌اید، ۳ـ ورود و دخالت و فعالیت ما را در کادر جبهه لازم می‌دانستید و می‌دانید، ۴ـ فشار آوردن به مرکز جبهه و شورای آن در دعوت از نهضت آزادی و مدیریت آن را داوطلب شده‌اید، ۵ـ پیش‌بینی و ایجاد پناهگاه و بازگشتگاه در برابر حزب توده برای سرخوردگان و برگشتگان از جبهه را ضروری می‌دانید، تمام این‌ها را تأیید و تقدیر می‌کنیم.
 
 
 
در مورد بند ۳ لازم است توضیح دهم که در ابتدا همین‌طور بوده ما نه تنها در اصل جبهه و همراه آن بودیم بلکه تا حدود زیادی بنیانگذار و گرداننده آن بودیم ولی بعداً سوءظن افراطی و سوءسیاست و سوءرفتار عده‌ای از رفقای صمیمی فعال (البته این سه قسمت بنا به عقیده افراد زیادی از نهضت و خود بنده) ما را وادار به کناره‌گیری و نهضت و جبهه را وادار به حریم‌گیری و حتی ایرادگیری و ضدیت کرد. در حالی که چه آن موقع و چه حالا اساس و هدف و شخصیت جبهه ملی در نظر نهضت آزادی ایران محترم و لازم بود و ما به هیچ وجه در مقابل جبهه ملی دکانی باز نکردیم و نهضت آزادی ایران را یک حزب در ردیف حزب ایران و نیروی سوم و غیره، عنصری از عناصر تشکیل دهنده جبهه می‌دانیم و در تمام تظاهراتمان با تجلیل و تأیید از جبهه نام برده‌ایم (علیرغم بی‌اعتنایی و حتی اتهام‌ها و دشمنی‌های بعضی از جبهه‌ای‌ها) و بلافاصله پس از تأسیس نهضت آزادی ایران تقاضای کتبی عضویت در جبهه را فرستاده‌ایم… ولی البته هیچ گاه اصالت و شخصیت خود و نظریات اساسی و تا اندازه‌ای قاطعیت خود را فراموش نکرده و منتی نکشیده‌ایم. اختلاف ما با جبهه یک مقدار جنبه‌های شخصی و احساساتی و رقابتی و بدگمانی است که خیلی مهم نیست و باید چشم پوشید ولی یک مقدار هم اساسی بوده و هست. مخصوصاً در دو عدد ذیل: الف) احترام و اقرار به شخصیت و رهبری جناب آقای دکتر مصدق و اعلام صریح نام و مقام او، ب) قاطعیت و صراحت در تشخیص و اعلام منشاء بدبختی‌ها و گرفتاری‌ها و تکیه کردن در اینکه شاه مشروطه سلطنت می‌کند و نباید حکومت کند. البته به لحاظ ایدئولوژی و مبانی فکری نیز چون ما معتقد و متکی به اصول اسلام هستیم و به تقوی و عمل و تربیت و فعالیت‌های عمقی خیلی اهمیت می‌دهیم با جبهه‌ای‌ها وجوه تمایزی داریم… البته هیچ کدام این‌ها مانع همکاری و همراهی نباید باشد، به لحاظ ما نیست، خداحافظ شما.
 
 
 
قربانت. بازرگان
 
 
 
۱۰ آبان ۱۳۴۱ - ۱۱ نوامبر ۱۹۶۲
 
 
 
***
 
 
 
بسمه تعالی حل شانه
 
 
 
جناب آقای دکتر یزدی سلام، مرقومه جنابعالی مورخ ۷۲.۲.۱۷ در وقت رسیده ولی چون در مسافرت خارج تهران به خدمت شرکت ساختمانی مشغول هستم نامه دیر‌تر به دستم رسید. در هر حال موجب مزید خوشحالی و سرور در حلول سال جدید نوروز ۵۱ گردید که فرصتی است برای عرض تبریک و تهنیت سنت ملی. امیدوارم که انشاءالله سال‌ها با موفقیت و کامیابی قرین شود. مژده جنابعالی درباره پیشرفت سریع اسلام امیدوارکننده است ولی مسأله‌ای که مرا به تفکر وادار می‌کند این است که اسلام چگونه درک و استنباط می‌شود زیرا مساله مشکل تطبیق علم و عمل است. انسان تابع گذشته است. آثار بدعت‌های معاویه و یا مشاورین یهودی‌الاصل و نصرانی مسلک در شیعه بیخ و بن دارد و اینکه حضرت ختم مرتبت از عرضه دین جدید تحاشی داشته و فرموده اسلام‌‌ همان دین ابراهیم است؛ با سوءتلقینات و هسته‌نشینی سه دسته از خاخام و کشیش و ملا در بوتۀ فراموشی افتاده. دین عیسی به نام کاتولیک و پروتستان و اسلام نیز به‌‌ همان درد سنی و شیعه گرفتار است که هر دو مخالف ان الدین عندالله الاسلام بوده و در عمل تجزیه اسلام و منتهی به شخص‌پرستی است؛ در حالی که در دین اسلام جز به تقوی تشخص ارج و مقامی ندارد و خدا‌شناسی من دون الله و ماذا بعد الحق الا الضلال حقیقت مسلم پس باید در وهله اول در تبلیغ این معنی مورد نظر باشد والا به مصداق خشت اول چون نهد معمار کج تا ثریا می‌رود دیوار کج. نتیجه مطلوب به دست نخواهد آمد، باید اعتراف کرد که این امر در ممالکی که سابقه دیانت دارد امکان‌پذیر نیست (این معنی نیز به من به ثبوت رسیده زیرا برای گرفتن فتوا نزد آیت‌الله میلانی رفتم فرمودند که این تفسیر را سنی نوشته نزد شیخ‌الاسلام.) کردستانی رفتم گفته که این را رافضی نوشته من حیران شدم که اسفا مگر ختم مرتبت سنی یا شیعه بود؟ چرا این همه از حقیقت به دوریم علماء راضی نمی‌شوند که قرآن از … توزیع شود و دین برای خود سازمانی داشته باشد، همه ملزم به کار کردن و دادن زکات باشند و غیره و غیره). امیدوارم که انشاءالله به لطف حق تعالی در آمریکا و محیط جدید با عنایت امثال شما مجاهدین این مشکل برطرف شود. و فقط به حقیقت لا الله الا الله و محمد رسول‌الله قناعت شود و شخص‌پرستی محکوم شناخته شود. امروز دو دوره تفسیر وسیله پست سفارشی به آدرس معینه می‌فرستم و دو جلد فهرست مطالب و دو جلد گزارش دالکورکی که نمونه از تفرقه‌اندازی و حفظ سلطه پیشینیان است (چه مطلب راست باشد یا دروغ که یقیناً پر دروغ نیست) تقدیم شد. انشاءالله که توفیق ترجمه قطعاتی به انگلیسی جهت درج روزنامۀ محلی نصیب شود. ضمناً این تقاضا را دارم که این مطلب مورد نظر باشد که خرید و فروش قرآن اثر آن را زایل و یا کم می‌کند، اگر از سر انفاق و احسان اشخاص چاپ و رایگان توزیع شود غایت مطلوب خواهد بود... من در ایران جز دو نفر پیدا نکردم که یکی ۲۰۰ و دیگری ۵۰ جلد توزیع نمود. با وجود بروشورهایی که نمونه چند است کسی تقاضا ننموده. امیدوارم که شما موفق شوید. برای تعداد بیشتر عجالتاً غیر خودم جای مناسبی را سراغ ندارم، هزینه ارسال پست روی بسته معلوم خواهد شد و قیمت چاپ و کاغذ کتاب هم تقریباً معلوم است. بیشتر مصدع نمی‌شوم، به دوستان ارجمندی که در این عصر هرج و مرج دینی بر قرآن عنایت دارند صمیمانه سلام و عرض ارادت دارم. و همه آن‌ها را به خدا می‌سپارم. ضمناً این مطلب را نیز بگویم که ممکن است به تاویل‌های زیر آیات مطالب کثیره به اقتضای شناخت‌های محیط اضافه شود و برداشت مطلب بر این پایه است که نظر مطالعه کننده به تفکر و تعمق بیشتر جلب شود. و الله خیر معین
 
 
 
مهدی بازرگان
 
 
 
۶ فروردین ۱۳۵۱ - ۲۶ مارس ۱۹۷۲


http://www.asriran.com/fa/news/316021/%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D9%86%D8%AA%D8%B4%D8%B1-%D9%86%D8%B4%D8%AF%DB%80-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D8%B1%DA%AF%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%87%DB%8C%D9%85-%DB%8C%D8%B2%D8%AF%DB%8C

روزی که زنان ایرانی کلاه به سر شدند

17 دی ماه 1314 رضا شاه پهلوی در جشن فارغ‌التح دانش‌سرای عالی با زنان و دختران خانواده خود در حالیکه بی‌حجاب بودند شرکت کرد. این جلسه، اولین جلسه رسمی بی‌حجابی زنان در ایران اسلامی بود.

به گزارش مجله مهر، رضا شاه بعد از تنها سفر خارجی‌اش به ترکیه در ۱۲ خرداد ۱۳۱۳، تحت تأثیر اقدامات غرب‌گرایانه آتاتورک قرار گرفت، در این دوره نیز شایعاتی درباره ممنوعیت حجاب در مدرسه‌های دخترانه پخش شد، ولی قانونی در این راستا تصویب نشد. او که شدیداً تحت تأثیر بی‌حجابی زنان ترکیه قرار گرفته بود، این مسئله را پس از یک سال از گذشت سفر به ترکیه در آذر ۱۳۱۴ به محمود جم «رئیس‌الوزرا» چنین بازگو کرد:

«نزدیک دو سال است که این موضوع سخت فکر مرا به خود مشغول داشته‌ است، خصوصاً از وقتی که به ترکیه رفتم و زن‌های آنها را دیدم که «پیچه» و «حجاب» را دور انداخته و دوش به دوش مردهایشان در کارهای مملکت به آنها کمک می‌کنند، دیگر از هر چه زن چادری است بدم آمده ‌است. اصلاً چادر و چاقچور دشمن ترقی و پیشرفت مردم است. درست حکم یک دمل را پیدا کرده که باید با احتیاط به آن نیشتر زد و از بینش برد.»
روزی که زنان ایرانی کلاه به سر شدند
در پی آن بخشنامهٔ کشف حجاب جهت تصویب رضاشاه در تاریخ ۲۷ آذر ۱۳۱۴ از طرف رئیس‌الوزرا به دربار فرستاده شد تا در آغاز دی ‌ماه فرمان اجرای غیر رسمی قانون کشف حجاب به تمام ولایات ایران ارسال گردد. رضا شاه در ۱۷ دی سال ۱۳۱۴ طی جشن فارغ‌التحصیلی دختران بی‌حجاب در دانشسرای مقدماتی رسماً بر کشف حجاب تاکید کرد.

در واقع رضا شاه بعد از مسافرت ترکیه، از رفع حجاب زن ها صحبت می‌کرد و به هیأت دولت می‌گفت: «ما باید صوره‌ و سنتا غربی بشویم و باید در قدم اول کلاه‌ها تبدیل به شاپو بشود و نیز باید شروع به رفع حجاب زن‌ها نمود و چون برای عامه‌ی مردم دفعتا مشکل است اقدام کنند، شما وزراء معاونین باید پیشقدم شوید... به حکمت، وزیر فرهنگ، دستور داد که در مدارس زنانه معلمان و دخترها باید بدون حجاب باشند و اگر زن و دختری امتناع کرد او را در مدارس راه ندهند».

در خاطرات افراد متعددی که خود آنها از دست اندرکاران حکومت رضا خانی بودند، تحمیلی بودن واقعه‌ کشف حجاب کاملا مشهود است. بدالملوک بامداد می‌نویسد: «... به اشاره اعلیحضرت رضا شاه...، عده‌ای از زنان فرهنگی انتخاب... و به آنها گفته شد که مأموریت دارند تا جمعیتی تشکیل بدهند... این جمعیت در جلسات بعد نام کانون آزادی را برای خود اختیار کرد». این کانون به ریاست خانم دولت‌آبادی وظیفه داشت برای متجدد کردن بانوان تلاش کند، به دلیل مقاومت اجتماعی، کانون عملا کاری از پیش نبرد، قرار شد در مدارس تدریجا مجالس جشن و سرور با روی باز و بدون حجاب برگزار گردد.
روزی که زنان ایرانی کلاه به سر شدند
البته انتشار این خبر با واکنش‌های اجتماعی مواجه گردید که نخستین واکنش را علمای شیراز بروز دادند. در فروردین 1314 دختران مدرسه‌ «مهر آیین شیراز» را مجبور کرده بودند که بدون حجاب در مراسمی حاضر شوند. در این رابطه علمای شیراز تلگرافی اعتراض آمیز به شاه زدند و این در شرایطی بود که شاه آماده می‌شد تا بر برداشتن حجاب زنان دربار و ملکه و دخترانش آنان را با غافله‌ تمدن غربی همراه سازد.

جریان اجبار محصلین به کشف حجاب در تهران و شهرها ادامه یافت. در مقابل اجرای این سیاست بود که واقعه‌ خونین مسجد گوهرشاد پیش آمد. با انتشار خبر قیام گوهرشاد، مقدمات اعتراض اجتماعی وسیعی فراهم شده بود. اما فقدان رهبری منسجم و خشونت عوامل شاه باعث شد نه تنها این اعتراض ظهور پیدا نکند بلکه شاه را مصمم به اجرای خشونت بار کشف حجاب نماید. که همانطور که گفته شد مقدمات امر این گونه بودکه در هفده دی ماه 1314 ش. در دانشسرای عالی تهران مراسمی برگزار گردید. در این مراسم همسران صاحب منصبان، همسر و دختران شاه رسما بدون حجاب ظاهر شدند و این روز به نام «روز آزادی زن» و «کشف حجاب» نامگذاری شد.

حکمت وزیر فرهنگ آن زمان که خود در آفرینش کشف حجاب فعال بود در مورد تبعات این واقعه می‌نویسد:«بلافاصله بعد از مراسم 17 دی دو امر پیش آمد که یکی به حد افراط و دیگری به حد تفریط بود. از یک طرف بعضی از زن‌های معلوم الحال به کافه‌ها و رقاص‌خانه‌ها هجوم آورده و همه در مرئی و منظر جوانان بوالهوس به رقص پرداخته و با آن جوانان به انواع رقص‌های معمول فرنگستان مشغول دست افشانی و پایکوبی شدند و از طرف دیگر مأمورین شهربانی و پلیس‌ها در تهران و... برحسب دستور وزارت کشور به زنان بی‌خبر مزاحم شده و آنها را به اجبار وادار به کشف حجاب می‌کردند....»
روزی که زنان ایرانی کلاه به سر شدند
در کتاب «خاطرات صدر الاشراف» نیز آمده است: «در اتوبوس زن با حجاب را راه نمی‌دادند... بعضی از مأمورین زن‌هایی که پارچه روی سر انداخته بودند اگر چه چادر معمولی نبود از سر آنها کشیده [و]‌ پاره پاره می‌کردند و اگر زن فرار می‌کرد او را تا توی خانه‌اش تعاقب می‌کردند و به این هم اکتفا نکرده اتاق زن‌ها و صندوق لباس آنها را تفتیش کرده،... من این حرکات وحشیانه‌ی مأمورین پست فطرت را در ولایات زیاد شنیده بودم...»

درباره واقعه خونین مسجد گوهرشاد نیز در تاریخ اسناد بسیاری وجود دارد که ماجرا اینطور بوده است، به دنبال اقدامات رضاشاه درباره اصرار بر کشف حجاب، واعظ مسجد گوهرشاد چند روزی را پی در پی به نفی و مخالفت با این جریان می پردازد و مسجد  می شود محل اجتماع و سخنرانی علیه اسلام زدایی تا اینکه اجتماعات مردمی وسیعتر و اعتراضات گسترده‌تر می شود.

به همین خاطر به شهربانی مشهد دستور داده می شود وعاظ معروف را دستگیر کنند. عده‌ای از وعاظ خراسان دستگیر شدند اما روحانیون و خطبا خصوصا شیخ محمدتقی نیشابوری معروف به بهلول در افشای سیاست اسلام زدایی رضاشاه مصمم‌تر شدند تا اینکه سرانجام به دستور رضاشاه در روزهای 20 و 21 تیر ماه 1314 شمسی مسجد گوهرشاد که مملو از جمعیت معترض بود مورد حمله قشون قزاق قرار گرفت و مسجد گوهرشاد به خاک و خون کشیده شد و در نتیجه آن بیش از دو هزار تا پنج هزار تن به شهادت رسیدند و حدود هزار و پانصد نفر به اسارت نیروهای قزاق در آمدند.
روزی که زنان ایرانی کلاه به سر شدند
با اجرای قانون کشف حجاب، بخشی از زنان که مسن‌تر و سنتی بودند عملاً در خانه محبوس شدند. وزارت فرهنگ حکم داد از ورود زنان باحجاب به دانشگاه جلوگیری شود و معلمان زن مدرسه‌ها و استادان زن دانشگاه‌ها مجبور شدند بی حجاب به کلاس درس بروند. در تهران و سایر شهرها ماموران شهربانی به دختران دانش‌آموز و زنانی که حجاب داشتند لزوم اجرای قانون را گوشزد می کردند.

این مسئله در شهرهای کوچکتر نمود بیشتری داشت و حضور زنان بی‌حجاب در مجامع به هیچوجه برای مردم قابل تحمل نبود. در بعضی شهرها مردم علیرغم وجود مأمورین محافظ مسلح از زنان بی‌حجاب به آنها حمله می‌کردند و درگیری به وجود می‌آوردند، یا به تمسخر آن زنان می‌پرداختند که نتیجه آن نیز درگیری مردم و مأمورین بود. در بعضی نقاط دیگر مردم از بیرون آمدن از خانه و معاشرت‌های عمومی خوددداری می‌کردند تا خود را از عواقب این حکم مصون نگهدارند.

شاید شدیدترین و در حین حال قابل تأمل ترین نوع مقابله با کشف حجاب - بر اساس برخی اسناد - اقدام برخی خانواده ها به مهاجرت از کشور بود. در چندین سند به این نکته اشاره شده است که در مناطق مرزی ایران با افغانستان و عراق، برخی افراد و به خصوص عشایر در صدد انجام چنین اقدامی برآمده اند و برخی نیز مهاجرت کرده اند.

برای مثال در گزارش از ایالت خراسان به ریاست وزرا به تاریخ 27 /4/ 1315 با اشاره به اینکه: «چون اطلاعات واصله حاکی بود که مأمورین امنیه در سرحدات برای برداشتن چارقد مستمسک به خشونت و سختی شده و در بعضی موارد نیز منافع شخصی خودشان را در نظر می‌گیرند» خاطرنشان گردیده: «ادامه این ترتیب، ممکن است مشکلاتی تولید نماید و بعضی از ساکنین نقاط سرحدی پس از رفع محصول (کشاورزی)به طرف افغانستان کوچ نمایند».
روزی که زنان ایرانی کلاه به سر شدند
در همین راستا در گزارش دیگری از خرمشهر به تاریخ 8 /11/ 1314 صراحتاً از مهاجرت چندین خانواده به عراق اشاره شده و می افزاید: «... از خرمشهر اهالی به طور قاچاق در نتیجه تجدد و تربیت نسوان به خاک عراق رفته اند... قونسول بصره هم خبر مزبور را تأیید کرده» در ادامه از لزوم اتخاذ تدابیری برای معاودت آنان سخن به میان آمده است.

حجت الاسلام و المسلمین فلسفی نیز در خاطرات خود درباره واقعه کشف حجاب می گوید: "توطئه کشف حجاب از ماجرای کشف حجاب و جنایاتی که رضاخان و مزدورانش در حق زنان و مردم و نوامیس مسلمین انجام می‌دادند، خاطراتی بسیار تلخ دارم که واقعا نمی‌دانم چگونه بیان کنم. مناظری می‌دیدم که از بس سنگین‌ و سخت بوده، نمی‌توانستم بایستم و نظاره‌گر باشم. با عجله رد می‌شدم که نبینم.

فراموش نمی‌‌کنم روزی پیرزنی که موهای سفیدش را حنا بسته بود، چادر به سر کرده بود و زیر چادرش هم روسری داشت که آن زمان چارقد می‌گفتند. ناگهان یک پاسبان پلید سر رسید و چار را از سر پیرزن کشید. اما وقتی چارقد را کشید مقداری از موی سر زن هم کنده شد. پیرزن بیچاره سر برهنه بر زمین نشست و نمی‌دانست چه باید بکند. عمل آن مأمور جهانی با آن زن محترم در آن سن و سال، خیلی دردآور و تأسف بار بود.
روزی که زنان ایرانی کلاه به سر شدند
در همان روزها از طرف دولت به مردم دستور داده بودند که اهالی هر محل مجلسی بگیرند و زن‌ها و دخترهایشان را بدون حجاب به آنجا بیاورند تا بی‌حجابی عادی شود. خدا می‌داند که در اوائل کار در محلات شهر چه خبر بود. وقتی می‌گفتند امشب مجلس در این کوچه برگزار می‌شود، مردم مسلمان و متدین و زن‌های شریف و با عفت نمی‌دانستند چه بکنند. آنها لباس گشادی می‌پوشیدند و سر را با یک پارچه بزرگ می‌بستند.

من بارها دیدم که عده‌ای با این هیأت به طرف مجلس جشن می‌رفتند، اما زار و زار بر بدبختی خود اشک می‌ریختند. با این وضعف مجلس بلا و مجلس مصیبت به نام مجلس جشن بر پا می‌شد و رژیم گمان می‌کرد که مردم مسلمان ننگ بی‌حجابی را پذیرفته‌اند. آن روزگار گذشت، اما تاریخ تلخی بود. آن قدر تلخ، که هرگز از یاد نمی‌رود. هر وقت بعضی از آن مناظر را به یاد می‌آورم بی‌اختیار حالت تأثر و گریه به من دست می‌دهد."

این فشارها تا جایی بود که بعد از تبعید رضا شاه در سال 1320 که فشارها کم تر و به مرور از بین رفتن، جمعی از زنان یزد در نامه ای به مجلس شورای ملی از ظلم و ستمی که در دوره رضا خان در پی دستور الزامی شدن کشف حجاب، رفته است، بر اساس سند زیر گزارشی برای مجلس فرستاده اند:

[تظلم زنهای یزد به مجلس شورای ملی،‌ 23 مهر 1320]

مجلس شورای ملی، شماره 5310، مورخه 23 /7/ 1320

«بعدالعنوان – به عرض می‌رسانیم در این موقع که اراده شاهنشاه ما به پایه قانون مشروطیت استوار زبان و قلم آزاد شما نمایندگان ملت می‌توانید برای بیچارگان و ستمدیدگان دادرسی فرمائید متأسفانه آنچه در رادیوها شنیده و یا روزنامه‌ها مطالعه می‌شود؛ هیچ اسمی از ظلم و ستمهایی که چندین سال است به ما بیچارگان شده نیست که به واسطه یک روسری یا چادرنماز در مجله‌ها حتی از خانه به خانه همسایه طوری در فشار پاسبان و مأمورین شهربانی واقع بوده و هنوز هم هستیم که خدا شاهد است از فحاشی و کتک زدن و لگد زدن هیچ مضایقه نکرده و نمی‌کنند و اگر تصدیق حکما آزاد بود از آمار معلوم می‌شد که تا بحال چقدر زن حامله یا مریضه به واسطه لطمات و صدمات که از طرف پاسبانها به آنها رسیده جان سپردند و چقدر از ترس و حرص فلج شدند وچقدر مال ما را به اسم روسری یا چادر نماز به غارت بردند و چه پولهایی از ما به هر اسمی و رسمی گرفته شده خدا می‌داند اگر یک نفر از ماها با روسری یا چادر نماز به دست یک پاسبان می‌افتاد مثل اسرای شام با ماها رفتار می‌کردند بهترین رفتار آنها با ما با همان چکمه‌ها لگد بر دل و پهلوی ما بود و اگر به پول ما زیادتر، لذا استدعای عاجزانه داریم اولا انتقام ما ستمدیدگان را از این جابران بکشید و هندوستان که این قدر ادیان مختلف هست همه آزاد هستند مخصوصا مسلمانان دارای حجاب هستند لذا از نمایندگان محترم مسلمان کلیه ملت ایران استدعا داریم استراحاما حال، دیگر دست ظلم و تعدی و شکنجه از سر ما زنهای مسلمان ایران کوتاه و ماها را آزاد فرمائید در خاتمه با تقدیم امضای جمعی از زنهای یزد – رونوشت برابر اصل است».

http://www.tabnak.ir/fa/news/369747/%D8%B1%D9%88%D8%B2%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%B2%D9%86%D8%A7%D9%86-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%87-%D8%A8%D9%87-%D8%B3%D8%B1-%D8%B4%D8%AF%D9%86%D8%AF

زیباترین خیابان جهان

به گزارش باشگاه خبرنگاران، خیابانی با نام "رائو گونکالو د کاروالیو" در پورتو آلگره برزیل به دلیل پوشیده شدن با شاخ و برگ درختان خود به عنوان زیباترین خیابان جهان شناخته می شود.



http://www.asriran.com/fa/news/313267/%D8%B2%DB%8C%D8%A8%D8%A7%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D8%AE%DB%8C%D8%A7%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%AC%D9%87%D8%A7%D9%86-%D8%B9%DA%A9%D8%B3