ماههای اخیر تصاویر بیسابقهای در چشمان ناظران و لنزهای دروبینهای رسانهها ثبت شد، از چندین هفته قبل از انتخابات ریاستجمهوری شاهد تنوع قشر و فرهنگی در تجمعات و تعاملات اجتماعی بودیم.
حضور دختران و زنان که پوششی کاملاً غربی داشتند، در میتینگهای انتخاباتی دکتر احمدینژاد و در برخی موارد دستافشانی و رقص آزادانه آنها در معابر عمومی در حالی در مقابل دیدگان حیرتزده عابران و ناظران رخ میداد که چند ماه قبل، این زنان و دختران با پوششی کامل نیز مجبور به همراهی با خودروهای گشت ارشاد میشدند. اما در فضای انتخاباتی و حتی میتینگهای شادمانی پس از انتخابات ستاد دکتر احمدینژاد شاهد حضور آزادانه آنها بودیم و نه تنها این حضور توسط اکثریت افراد که ظاهری بسیجی داشتند، با مشکل مواجه نمیشد، بلکه رسانههای حامی دولت نظیر فارس و جامجم و حتی دوربینهای صداوسیما نیز عنایتی ویژه به این بانوان با ظاهری غیراسلامی داشتند.
در سوی دیگر هم وضع به همین منوال بود: جریان روشنفکری و اصلاحطلب حامی مهندس موسوی نیز با اشتیاق از حضور پرشمار نیروهای حزباللهی حامی موسوی استقبال میکرد و حتی در تظاهرات اعتراضآمیز پس از انتخابات نیز روحانیون و نیروهای معتقد به انقلاب در میان هواداران موسوی فراوان دیده میشدند.
حتی در شهری مانند قم که مذهبیترین شهر شیعی در جهان محسوب میشود، شاهد بودیم به رغم آنکه جریانی که تابلودار انقلاب و اسلام بود به شدت از احمدینژاد حمایت میکرد، تعدادی از مراجع و علمای شاخص حوزه با رویی گشاده از موسوی و رضایی در دفاتر خود استقبال کردند .
قطعاً این تنوع سیاسی فرهنگی عمیقتر از موارد فوق است، چرا که حضور فردی مانند مهندس موسوی در رهبری جریانی که اکثریت قریب به اتفاق روشنفکران و اقشار نوگرای جامعه را شامل میشود یا حمایت جمعی از نخبگان و دانشگاهیان از فرمانده پیشین سپاه پاسداران، نشان از پدیدهای جدید در جامعه ایرانی میدهد.
پیش از این شاهد یکدستی فرهنگی بیشتری در میان جریانات سیاسی بودیم و بین سلایق و علایق فکری، اقتصادی و فرهنگی رهبران و پیروان جریانات سیاسی مراقبت کاملاً محسوسی به چشم خورد. به بیانی دیگر، جریانات سیاسی در جامعه از هویت نسبتاً یکسان فرهنگی برخوردار بودند و اگر این هویت نیز وجود نداشت، جریان هوادار یک کاندیدا به بخشهای مجزایی تقسیم میشد که نه تنها رابطه مؤثری با یکدیگر نداشتند بلکه حتی در جهت نقد و نفی همراهان خود پیش میرفتند. اما به نظر میرسد رخ دادن حادثهای جدید موجب بروز تنوع فرهنگی و عقیدتی در جریانات سیاسی جامعه شده است.
حتی اگر بپذیریم تنوع فرهنگی موجود در هواداران دکتر احمدینژاد نیز تا حدودی ساختگی و اجارهای باشد و هواداران فعال ایشان به صورتی نسبتاً یکدست از اقشار مذهبی باشد، تنوع فرهنگی در رهبری و بدنه هواداران موسوی، با این فرضها قابل توجیه نخواهد بود.
بنابراین به نظر میرسد حادثهای که به صورت نرم و تدریجی در بطن روند پرشتاب انتخابات در جامعه ایران رخ داد، تزریق روحیه تسامح فرهنگی و پذیرش همزیستی مسالمتآمیز این سلایق نه تنها درون یک جامعه، بلکه درون یک جبهه و یک واحد اجتماعی بود.
آنچه که از شواهد و قرائن قابل تفسیر میباشد، این است که مردم و نخبگان جامعه ایرانی پذیرفتهاند با فردی که هر چند از نظر عقاید، سبک نگرش و ظاهر و رفتار فرهنگی در چارچوب دیدگاههای آنان جا نمیگیرد، در یک حادثه اجتماعی تعامل مثبت برقرار کنند و حتی وی را در جایگاه تأثیرگذاری و رهبری جریان پذیرا شوند.
این حادثه مهم در راستای ناآرامیهای پس از انتخابات مغفول واقع شده است، اما تأثیرگذاری آن بر سرنوشت جامعه ایران قابل توجه خواهد بود.
تسامح پدید آمده از برآیند رقابتهای انتخاباتی در مردم، میتواند نسخهای مؤثر برای جبران بخشی از شکاف فزاینده اجتماعی در جامعه ایران باشد.
جامعهای که در سالهای اخیر هر روز شاهد تجزیه و انشعاب در گروههای اجتماعی و افزایش شکاف میان اقشار و گروههای مختلف بود، امروز میتواند حول یک هدف سیاسی، بازیابی شده و بر اثر تعاملات جدید، بخشی از این تجزیهها تبدیل به ترکیبهای تازه شود.
اگر چه قطعاً این تعاملات موجب کاهش شکافهای فرهنگی فعلی میان اقشار گوناگونی که در یک جبهه قرار گرفتهاند، خواهد شد، اما این به معنای آن نیست که افزایش ظرفیت تحمل و همزیستی آرا و سلایق گوناگون را تاکتیکی بدانیم.
به نظر میرسد آنچه که در ایران و طی چند هفته رخ داد، سیری طولانی بود که یک ملت بایستی در سالها و حتی دههها طی کند، اما کاتالیزور انتخابات موجب تسریع در آن گردید. البته توجه به این نکته نیز ضروری است که این دستاورد هنوز تثبیت شده نیست و قابلیت انحطاط و برگشت به گذشته را داراست، اما آنچه که ضروری است، توجه به ارزش و اهمیت ایجاد این ظرفیت جدید است که میان همراهان و رهبران آن، تنوع عقاید، سلایق و رفتار به سادگی تحمل میشود.