خبرگزاری مهر به نقل از پزشکی قانونی گزارش داده که در ۲۱ ماه گذشته ۵۰۹ نفر از شهروندان تهرانی بر اثر اعتیاد و مصرف مواد مخدر جان خود را از دست داده اند.
بنابر این آمار، هر ماه ۲۴ تهرانی بر اثر اعتیاد جان خود را از دست داده است.
کارشناسان می گویند افرادی که مواد مخدر مصرف می کنند درکی درستی از زمان و مکان ندارند و برای همین، یکی از عمده ترین دلایل مرگ و میر معتادان سقوط از ارتفاع است.
گزارش های پزشکی قانونی نشان می دهد که هر ماهه تعدادی از معتادان از ارتفاع سقوط کرده و دچار مرگ مغزی می شوند.
بالا رفتن مصرف مواد مخدر و شیوع مصرف مواد مخدر جدید نظیر کراک و شیشه باعث افزایش مرگ و میر شده است.
ایرج شمس پزشک اورژانس تهران می گوید: "هر ماه قربانیانی داریم که بر اثر مصرف شیشه سقوط کرده و دچار مرگ مغزی می شوند و این معضل از دو سال پیش افزایش داشته است به گونه ای که قبلا چنین حوادثی روی نمی داد."
یکی دیگر از دلایل مرگ و میر معتادان مصرف زیاد مواد مخدر"اوردوز" است. علت مرگ معتادانی که در زیر پلها و یا اماکن عمومی پیدا می شوند، عمدتا مصرف زیاد مواد مخدر است.
سعید صفاتیان مدیر کل درمان و بازپروری ستاد مبارزه با مواد مخدر، ناخالصی مواد مخدر را خطرناک تر از خود مواد مخدر دانسته و گفته است: "مواد مخدر از هر نوع به ویژه تریاک و هروئین، دارای ناخالصی هستند."
فروشندگان مواد مخدر برای افزایش حجم مواد مخدر و سود بیشتر مواد شیمیایی را به مواد مخدر اضافه می کنند.
آقای صفاتیان به خبرگزاری دانشجویان گفته است در مواد مخدری که کشف شده موادی چون "چرم بی کیفیت آب شده" وجود داشته است.
برخی گزارشها نیز نشان می دهد که فروشندگان مواد مخدر برای افزایش حجم مواد مخدر از داروهایی نظیر داروهای اعصاب استفداه می کنند برای همین معتادانی که مواد مخدر را ترک می کنند بعد از گذشت چند هفته دچار عوارضی می شوند که ناشی از ترک نیست بلکه مشکل، مواد مخدر ناخالصی است که مصرف کرده اند.
نتایج آزمایش های معتادان نشان می دهد که در خون برخی از معتادان سرب وجود دارد که نشاندهنده مصرف مواد مخدر ناخالص است.
سازمان پزشکی قانونی می گوید که اکثر مواد مخدر تزریقی حاوی مواد شیمیایی مرگ آور هستند که برخی موجب مرگ آنی و برخی نیز به علت تخریب سیستم عصبی در دراز مدت به مرگ تدریجی معتاد منجر می شود.
بنابر گزارشها رسمی در ایران بیشتر از یک میلیون و دویست هزار نفر معتاد هستند و تریاک با ۳۳ درصد بیش ترین ماده مصرفی در این کشور است.
بخش عمده تریاک جهان در افغانستان تولید می شود که در شرق ایران قرار دارد. مواد مخدر تولیدی در افغانستان عمدتا از طریق ایران به دیگر کشورها منتقل و بخشی از آن نیز در داخل ایران مصرف می شود.
ایران با داشتن ۹۵۰ کیلومتر مرز مشترک با افغانستان و قرار گرفتن میان این کشور و اروپا، همواره یکی از راه های اصلی ترانزیت مواد مخدر افغانستان به جهان خارج بوده است.
برنامه های گسترده ای برای کنترل مصرف مواد مخدر و برخورد با معتادان در ایران اجرا شده اما این برنامه ها موفقیت آمیز نبوده و گزارشها از افزایش مصرف مواد مخدر حکایت دارد.
bbc.co.uk/persian/iran/2008/11/090208_ka_drugs_iran.shtml
جمشید برزگر
ورود باراک اوباما به کاخ سفید، به همان اندازه که در آمریکا یک نقطه عطف و رویدادی تاریخی است، در صحنه بین المللی نیز مهم و تعیین کننده خواهد بود.
خواست تغییر و امید به تحقق آن، تنها در آمریکا تجلی نیافته و با آغاز ریاست جمهوری آقای اوباما، این خواسته اکنون طنینی جهانی پیدا کرده است.
باراک اوباما در نخستین سخنرانی خود به عنوان چهل و چهارمین رییس جمهوری قدرتمندترین کشور جهان تنها به اشاره ای به مهم ترین مسایلی که درگیر آنها خواهد بود بسنده کرد، اما از همین اشارات مختصر نیز به خوبی پیدا بود که مساله ایران، یکی از اولویت های اصلی سیاست خارجی او خواهد بود.
او در این سخنرانی از امید، صلح، احترام متقابل و همکاری برای کاهش تهدیدهای هسته ای سخن گفت و تاکید کرد که مصمم است تا رویکردی تازه را در پیش گیرد و دستش را به سوی دست هایی که مشت نشده اند، دراز کند.
هرچند آقای اوباما، در این سخنرانی نامی از ایران نبرد، اما در شرایطی که پرونده فعالیت های اتمی ایران، مناقشه انگیزترین موضوع اتمی در سطح بین المللی محسوب می شود، حتی چنین اشاره مختصری نیز می تواند بار دیگر سوال ها در باره آینده روابط ایران و آمریکا را پررنگ کند.
باراک اوباما، در جریان مبارزات انتخاباتی خود نیز کوشید نشان دهد که به در پیش گرفتن رویکردی متفاوت و مبتنی بر مذاکره در قبال ایران علاقه مند است.
اما آیا چنین رویکردی ضرورتا به معنای گشوده شدن روزنه هایی تازه در دیوار بلند بی اعتمادی میان ایران و آمریکا خواهد بود و چنین تاکیدی بر تغییر، به سود جمهوری اسلامی ایران تمام خواهد شد؟
پس از پیروزی باراک اوباما در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، رهبران ایران در واکنشی محتاطانه به صورت مشروط از این پیروزی استقبال کردند.
واکنش های رهبران جمهوری اسلامی، متناسب با موضع گیری های رییس جمهوری جدید آمریکا تغییر کرده است.
با این حال، فصل مشترک همه این واکنش ها یک اصل بوده است: از نظر رهبران ایران، این آمریکا است که باید برای تغییر شرایط و باز کردن راه عادی سازی روابط با ایران پیشقدم شود و در سیاست های جاری خود به طور بنیادین تجدید نظر کند.
اما به نظر نمی رسد که باراک اوباما اراده و یا حتی تمایلی به پاسخ دادن به پیش شرط هایی را داشته باشد که خود مبنای اختلافات و موضوع اتهاماتی بوده اند که دو کشور را رو در روی هم قرار داده اند.
پاسخ آمریکا به شروط مطرح شده از سوی رهبران جمهوری اسلامی، تنها زمانی می تواند مثبت قلمداد شود که آمریکا سیاستی سراسر تازه در قبال مسایلی چون جنگ علیه تروریسم، بحران خاورمیانه، پرونده اتمی ایران، حقوق بشر، نقش ایران در عراق و منطقه اتخاذ کند و مسیری عکس آنچه تا امروز پیموده را در پیش گیرد.
نخستین واکنش ها و اظهارات آقای اوباما و هیلاری کلینتون، وزیر امور خارجه جدید آمریکا، کوچک ترین نشانه ای از اینکه میهمانان تازه کاخ سفید چنین قصدی داشته باشند، به دست نداده است.
با این حال، ایران هر نوع موضع گیری رسمی در برابر رییس جمهوری جدید آمریکا را به اظهارات و اقدامات عملی او در مقام ریاست جمهوری موکول کرده است.
به این ترتیب، به نظر می رسد که به رغم خواسته و تمایل رهبران جمهوری اسلامی با آغاز ریاست جمهوری باراک اوباما، این ایران است که در عمل در موقعیتی قرار گرفته که مجبور باشد گام نخستین و در یک معنا تعیین کننده برای آینده روابط دو کشور و حل و فصل مسایل مهمی همچون پرونده اتمی را بردارد.
آقای اوباما با سخن گفتن از تغییر و امید و صلح، بیش از هر زمان دیگر افکار عمومی در سطح جهان را با آمریکا همسو کرده است.
چنین وضعیتی، می تواند آمریکا را قادر سازد که راحت تر از گذشته موفق به ایجاد اجماعی جهانی علیه ایران شود و این کشور را بیش از پیش در عرصه جهانی منزوی کند.
هرچند به نظر نمی رسد که آقای اوباما تمایلی به استفاده از راهکارهای خشونت آمیز داشته باشد، اما اگر پیش شرط ها و شروط ایران برای استقبال از حضور آقای اوباما در کاخ سفید فراتر از آنچه که وی می خواهد یا می تواند به آنها پاسخ دهد باشد، شرایطی متفاوت و حتی دشوارتر از گذشته برای ایران رقم خواهد خورد.
شاید همین نکته یکی از دلایل واکنش های محتاطانه رهبران جمهوری اسلامی ایران بوده است. اما آنها حتی اگر بخواهند نیز، برای اتخاذ تصمیمی سراسر متفاوت و بنیادین و در پیش گرفتن رویکردی آشتی جویانه در قبال آمریکا با دشواری های متعددی هم در حوزه سیاست داخلی و هم در عرصه سیاست خارجی روبه رو هستند.
در حوزه سیاست داخلی، نزدیک به سه دهه خصومت با آمریکا، نام بردن از این کشور به عنوان اصلی ترین دشمن نظام و محک زدن دوستان و دشمنان با معیار نزدیکی و دوری آنان به "شیطان بزرگ"، در عمل موجب شده است که خروج جمهوری اسلامی ایران از چنین موقعیتی نه ساده باشد و نه بدون هزینه.
در این میان، کوچک ترین دغدغه متقاعد کردن هوادارانی است که سال ها است شعار مرگ بر آمریکا را تکرار کرده اند.
نکته مهم تر، کنار آمدن با جایگاهی است که مخالفت با آمریکا، به عنوان نشانه ای از وفاداری به آرمان و شعارهای انقلاب از یک سو و رقابت بین جناح های سیاسی برای در دست داشتن ابتکار عمل در آغاز هر نوع رابطه یا مذاکره با آمریکا از سوی دیگر در عرصه مناسبات درون حاکمیتی درجمهوری اسلامی یافته است.
رویدادهای سال های اخیر در ایران نشان داده است که فزونی یا کاستی تمایل و اراده برای عادی سازی رابطه با آمریکا، تابعی از معادلات قدرت و رقابت های سیاسی جناح های مختلف در جمهوری اسلامی بوده و به طور محسوسی از بازی قدرت تاثیر گرفته است.
در عرصه سیاست خارجی نیز، پرونده فعالیت های اتمی ایران و شعار این کشور در باره مسلم بودن حق استفاده از انرژی هسته ای و پافشاری بر غنی سازی اورانیوم به عنوان موضوعی غیر قابل مذاکره، هر نوع پیشرفت در راه تلاش برای آغاز مذاکرات و عادی سازی روابط با آمریکا و به دنبال آن غرب را به تعویق می اندازد.
سیاست ایران در قبال بحران خاورمیانه، و مسایل منطقه ای از جمله حضور نظامی آمریکا در عراق و افغانستان نیز بخشی دیگر و مهم از دشواری هایی است که روابط ایران با آمریکای تحت رهبری باراک اوباما را تحت تاثیر قرار می دهد.
به این ترتیب، به نظر نمی رسد که به رغم طنین شعار تغییر و امید و صلح، دست کم در کوتاه مدت تغییری چشمگیر در مناسبات ایران و آمریکا پدیدار شود؛ هر چند در این میان، یک انتخاب غیر منتظره در انتخابات ریاست جمهوری ایران در خردادماه سال آینده از یک سو و شکل گیری توافقی عمومی در سطوح مختلف حاکمیت در تعریف شرایط جدید به عنوان یک فرصت، می تواند مسیر حوادث را تا حد زیادی دگرگون سازد.
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2009/01/090120_si-jb-obama.shtml
عزیز حکیمی
عصر یکی از روزهای گرم تابستان سال 2001 ، چند نفر از اعضای گروه امر بالمعروف و نهی از منکر طالبان، من و یکی از دوستانم را در یکی از کوچه های خاکی هرات متوقف کردند. مرد میانسالی که عمامه ای سفید بر سر داشت و دره ای (شلاق چرمی برای حد زدن) در دست، قبل از آنکه سخنی بگوید با خشونت و تهدید تازیانه را بر سرو شانه من و دوستم فرود آورد.
وقتی از بهت آن وضعیت به خود آمدیم، دریافتیم که خشم محتسبان از آن جهت بوده که ما در هنگام نماز عصر در حال قدم زدن بوده ایم و نه در مسجد برای عبادت.
عذرخواهان و با شتاب راه خود را به سوی مسجدی در همان نزدیکی تغییر دادیم. بعد ازخارج شدن از مسجد بود که دوستم گفت قبلا در خانه نماز خوانده بود. بعد با چشمان نگرانش اطراف را پایید و با خشمی فرو خورده نجوا کرد: "مگر خدا خودش معجزه ای کند که ما از شر اینها خلاص شویم."
این ماجرای زندگی هر روزه افغانها تحت حاکمیت طالبان بود و حملات یازدهم سپتامبر 2001، اگرچه فاجعه ای انسانی برای آمریکا محسوب می شد، اما تهاجم ائتلاف به رهبری امریکا به افغانستان در پی آن حملات، برای بیشتر افغانها، شاید برای بسیاری از افغانها همان معجزه ای بود که زندگی آنها را تغییر داد.
با این همه، جنگی که با هدف از بین بردن تروریسم، القاعده و طالبان آغاز شد، هفت سال بعد از آن، به نظر می رسد تروریسم را به معضلی پیچیده تر از سال 2001، طالبان را به تهدید امنیتی جدیتر و فعالیت شبکه القاعده را به دیگر سازمان های تندرو گسترش داده است.
جورج بوش، در آخرین سخنرانی خود به عنوان رئیس جمهور آمریکا گفت: "افغانستان از کشوری که در آن طالبان و القاعده زنان را در ملاء عام سنگسار می کردند به کشوری دموکراتیک تبدیل شده که برضد تروریسم می جنگد".
تصویری که آقای بوش از افغانستان ارائه می دهد، تا حدی واقعی، اما با توجه واقعیتهای موجود شاید به نوعی سطحی نگرانه باشد. آقای بوش به این نکته اشاره ای نمی کند که در هفت سال گذشته هرسال بر تعداد نیروهای خارجی افزوده شده و به همان نسبت هم برخشونتهای طالبان افزوده شده و اینکه اهداف جنگ بر ضد ترور، هرسال غیرواقعی تر و غیرقابل دسترس تر از سال قبل به نظر می رسد.
افغانها، اگرچه دیگر برای رفتن اجباری به مسجد و ریش کوتاه و موی بلند از دست محتسبان امر بالمعروف طالبان تازیانه نمی خورند، اما کشورشان هنوز تا رسیدن به امنیت واقعی، که برای مردم افغانستان دستاورد اصلی حضور امریکاییها و دیگر نیروهای خارجی در کشورشان محسوب می شود، فاصله زیادی دارد.
نبرد "علیه تروریسم"، حکومت طالبان را ساقط کرد، ولی به نظر می رسد که این نبرد طالبان را به نوعی مصمم تر و قوی تر از گذشته ساخته و باعث پیوند قویتر این گروه با گروههای تندرو مشابه آن شده است. طالبان اکنون به جای سنگسار زنان افغان در ملاعام، تعداد بسیار زیادتری از مردان افغان را در کنار جاده ها و در مناطق تحت کنترلشان سر می برند. همان جاده ها و مناطقی که افغانها انتظار داشتند از برکت جنگ بر ضد ترور ایمن شود.
شاید بتوان گفت که بزرگترین مشکل آمریکا و متحدانش در افغانستان این بوده که در طول هفت سال گذشته همواره درس را زمانی آموخته اند که دیگر برای چاره اندیشی دیر شده باشد. یکی از این درسها، تعامل آمریکا با پاکستان به عنوان متحد اصلی آن در جنگ بر ضد ترور بوده است.
رابطه ناروشن آمریکا با پاکستان، منجر به آن شد که گروههای تندرو، ازجمله القاعده و طالبان، نه تنها در مناطق قبایلی پاکستان دوباره قدرت گیرند، بلکه باعث تحریک و رادیکالیزه شدن گروههای تندرو محلی نیز شد که نتیجه آن ظهور و انسجام این گروهها در قالب طالبان پاکستانی شد. به این ترتیب علاوه بر افزایش خشونتهای مرگبار، از جمله حملات انتحاری بر ضد نیروهای خارجی مستقر در افغانستان، در واقع پاکستان نیز قربانی شورش و تروریسم شد.
آمریکا، زمانی به این نتیجه رسید که برای مبارزه موثر با تروریسم باید پایگاههای اصلی تندروی در مناطق قبایلی پاکستان را نیز هدف قرار داد، که به نظر می رسد دیر شده باشد. زیرا اکنون پدیده بنیادگرایی در پاکستان و طالبان پاکستانی شاید خطر و تهدیدی حتی جدیتر و بزرگتر از خطر شورشها در افغانستان تلقی شود.
درسی دیگری که آمریکا دیرآموخت پاسخ نامناسب آن به افزایش ناامنی و شورشها در افغانستان بود. بمباران هوایی که بارها منجر به تلفات غیرنظامیان شده هنوز هم یکی از عوامل عمده ناموفق بودن استراتژی آمریکا، در جلب حمایت و اعتماد افغانها بوده است.
جنگ نیروهای ائتلاف به رهبری آمریکا بیشتر نوعی جنگ آمریکایی در خاک افغانستان بوده است و به نظر نمی رسد که آمریکاییها تمایلی برای دخیل کردن حکومت افغانستان در این جنگ نشان داده باشند.
شاید نتیجه این عملکرد تکروانه است که در برخی موارد افغانها نیروهای خارجی مستقر در کشورشان را نه یک نیروی حمایتی، بلکه قوای اشغالگر تلقی کنند و ناگفته پیداست که چنین طرز تفکری تاچه حد می تواند به سود گروه طالبان باشد و بر میزان خشونتهای بیافزاید.
درس دیرهنگام دیگر، سهل انگاری در تقویت قوای مسلح افغان به عنوان نیروی اصلی تامین امنیت بوده است. اگرچه نمی توان منکر دشواریها و پیچیده های بی شمار بر سر راه این هدف شد، اما این پرسش نیز به جا به نظر می رسد که آیا به روند بازساخت اردو و پلیس افغانستان، به تناسب نقش فوق العاده مهم این نیروها در تامین نظم و امنیت و جلب اعتماد و حمایت افکار عمومی افغانستان، اهمیت داده شد؟
اما شاید مهمترین درسی که ظاهرا امریکاییها و همچنین جامعه بین المللی هنوز نیز نیاموخته اند، این باشد که دور نگه داشتن افغانها از صحنه تصمیم گیری، همانند هفت سال گذشته، فقط پیچیدگی وضعیت، افزایش خشونت و تقویت شورشها را به دنبال خواهد داشت. تکرار تلفات غیرنظامیان در حملات هوایی، عملیات تکروانه امریکاییها بدون هماهنگی با نهادهای دفاعی افغانستان، کمک های نامنظم و ناهماهنگ جامعه بین المللی به افغانستان و عدم توجه به افزایش ظرفیتها و تواناییهای اداری حکومت افغانستان، همه می تواند نشان دهنده این باشد که کسانی که کمترین نقش را در تصمیم گیریها داشته اند، مردم و حکومت افغانستان بوده اند.
افغانها امیدوارند، باراک اوباما و تیم او درسهای لازم را از هفت سال جنگ در افغانستان آموخته باشند و دیگر نیازی به آزمودن خطاهای گذشته نباشد.
افغانها انتظار دارند که این بار نقش لازم در تصمیم گیریها به آنها داده شود و این فرصت که به حرفهای آنها گوش فرا داده شود. آنها امیدوارند آقای اوباما بتواند استراتژی اش در افغانستان را بر پایه واقعیات امروز افغانستان، و نه فرضیات هفت سال پیش جنگ بر ضد ترور، پی ریزی کند. چراکه پایان دادن به جنگ و خشونتها در افغانستان تنها برای این کشور مهم نیست، بلکه واقعیت مهم دیگر این است جنگ در افغانستان به طرز ملال آوری به درازا کشیده و طولانی تر شدن این جنگ نه تنها جان افغانها را می گیرد، بلکه آتش تندروی اسلامی را در منطقه شعله ورتر میسازد و تهدید امنیتی جهانی را جدیتر.
bbc.co.uk/persian/afghanistan/2008/12/090119_v_bush_end_presidency_afghanistan.shtm